قربانی اشرف ( فواد بصری )

فرقه مخرب رجوی

قربانی اشرف ( فواد بصری )

فرقه مخرب رجوی

چرا اعضای سازمان یکی یکی جدا می شوند؟

 

 

در درون تشکیلات سازمان مجاهدین تقریبا همه چیز خفقان آور و به نهایت رنج و  عذاب و محدودیت رسیده است. هیچکدام از اعضا حق ارتباط با خانواده خود را ندارند – حق استفاده از تلفن و اینترنت – روزنامه تلویزیون  و ماهواره را ندارند.

 

 تمامی اعضا  بطور روزانه 4 الی 5 ساعت  از وقت خود را بایستی در جلسات ایدئولوژیک بسر ببرند.

 

فکر کردن به مسائل سیاسی و ارائه نظر و حتی سوالات سیاسی جرم است - کسی وقت آزادی برای مطالعه و یا فراغت خارج از چهارچوب های تعیین شده ندارد – ساعات کار در حالیکه در دنیا 8 ساعت مجاز می باشد در اشرف از ساعت 5 صبح الی 11 شب می باشد که ساعت به ساعت آن برنامه ریزی شده و هیچکس حق ندارد و مجاز نیست به هیچ عنوان این برنامه را بهم بزند.

 

شرکت در تمام جلسات و برنامه ها و هر کاری در اشرف حتی رفتن به سالن غذاخوری و حتی استراحت، نوع کار،  رنگ لباس، انتخاب دوست، صحبت کردن با همکاران و اعضای دیگر، ورزش... همه این امور تحت کنترل تشکیلات بوده و در یک اجبار کامل است.

 

مهمتر از همه، هیچکس نمی تواند عقایدش را آزادانه بیان کند، کسی نمی تواند انتقاد و یا ایده ای حتی در باره امور سازمان مطرح نماید، چه رسد در رابطه با امور شخصی و خودش و کلا هیچکس هیچ اجازه و هیچ حق فردی ندارد، تنها افراد بصورت ربات ها می توانند زندگی کنند.

 

چنین شرایطی مخصوصا در حالتی که فردی به بی محتوایی ایدئولوژی سازمان پی ببرد بسیارطاقت فرساست  و زمانیکه من به عمق شعارهای توخالی تشکیلات و محتوای فرقه ای ایدئولوژی پی بردم دیگر برایم امکانپذیر نبود که بتوانم آن شرایط را تحمل کرده  و در اشرف باقی بمانم لذا تصمیم گرفتم هر طور شده راهی برای خروج از اشرف پیدا کنم که خوشبختانه با کمک نیروهای عراقی و بعد هم با کمک هموطنان ایرانی ام از این فرقه نجات پیدا کردم.

 

  البته سال ها بود به این نتیجه رسیده بودم و به مانند اسیری در آنجا بسر میبردم در فاصله سال های 72 تا  81 خروج از اشرف ممنوع بود و هر کس که فرار هم می کرد دستگیر شده و مجدد به اشرف بازگردانده می شد. اعضای شورای رهبری که اصلا نمی تواستند خارج شوند و با حکم مرگ مواجه بودند بعد از سال 81 تا سال 86 نیز نیروهای آمریکایی در کمپ مستقر بوده و اعضای جداشده به نزد آنها می رفتند  و تنها در این دو سه سال اخیر امکانی بوجود امد که افراد باز هم با قبول ریسک و طرح فرار به نزد نیروهای عراقی بیایند.

 

مریم سنجابی

خاطرات فواد بصری

قسمت ششم

همانطور که گفتم ضوابط خشک فرقه روز به روز ما را تحت فشار قرار می داد . اگر زنی از مقابل ما در حال آمدن بود بایستی سرمان را پایین می انداختیم ، در سالن غذا خوری مواقع وعده غذایی به میز غذا خوری زنها نبایستی نگاه می کردیم اگر موردی مشاهده می شد با آن فرد برخورد می شد ، تردد به اتاق زنها تک نفره ممنوع بود ،  زمانبندی سوخت گیری خودرو ها در پمپ بنزین بصورت جداگانه بین مردها وزنها صورت می گرفت . روزهایی که نوبت سوخت گیری خودروهای مردها بود مسئول پمپ بنزین مرد و روزهایی که نوبت زنها بود مسئول پمپ بنزین زن بود . هنگام تحویل گیری تره بار ، تحویل گیری نان ، و..... زنها زمانبندی مشخص داشتند همین طور مردها رهبری فرقه با این کارمی خواست مردها وزنها ارتباطی با هم نداشته باشند و به قول رهبری فرقه با این کار انقلاب مریم آببندی می شود . انقلابی که هست و نیست افراد حاضر در اشرف را به نابودی کشاند . مدت زمانی دراشرف مستقر شدیم آمریکاقصدحمله به عراق راداشت به ما ابلاغ کردند که بایستی اشرف را ترک کنیم وسایل فردی راجمع کردیم به سمت بیابانهای عراق حرکت کردیم قرارگاه ما قرارگاه پنجم نام داشت به فرماندهی زهره قائمی . در بیابانهای عراق یک محل استقرار برای زنها در نظر گرفته بودند زنها در محل خودشان مستقر شده بودند در حین تردد به محل استقرار خود که جبه داغ نام داشت زنها را دیدیم که آنها به پادگان اشرف باز می گشتند چند روز بعد فهمیدم که دو زن اقدام به فرار کرده بودند و موفق به فرار نشدند دستور مستقیم شخص رجوی بود که زنها بایستی به اشرف بازگردند جنگ شروع شد و پادگان اشرف مورد بمباران قرار گرفت و چندین زن کشته شدند این هم یکی از جنایات رجوی است . در جبه داغ هواخیلی سرد بود وامکانات رفاهی به آن صورت نداشتیم آمریکا جنگ را با عراق شروع کرد وما در بیابانهای عراق سردرگم بودیم یک چادر هشت نفره پوسیده وسوراخ ،سوراخ ، به ما تحویل دادند دوازده نفر درآن استراحت می کردیم استراحت مُکفی نداشتیم .  فقط سر ما شیره می مالیدن که می خواهیم به سمت ایران حرکت کنیم و از ما در طی روز تا می توانستند کار می کشیدن . کیفیت غذائی که به ما می دادند خیلی پایین بود خودمان هم نمی فهمیدیم چه چیزی راداریم میل می کنیم بعضی مواقع جیره خشک به ما می دادند برای هر نفر چند گرمی عدس و چند گرم برنج ، استحمام هم در کار نبود وروحیه   نفرات پایین بود شورای سرکوب زنان رهبری می دانستند روحیه نفرات پایین است با وعده های دروغ می خواستند روحیه به ما بدهند فی المثل می گفتند ما بزودی به سمت ایران حرکت می کنیم ویا ستاد داخله در داخل کشور کلی نیرو سازماندهی کرده وآماده است ازآنجائی که ما می دانستیم این وعده ها دروغ است به روی خودمان نمی آوردیم در واقع در دلمان به آنها می خندیدیم . رجوی در نشستی گفت اولین موشکی از طرف آمریکا به سمت یکی از قرارگاه های ما شلیک شود ما به سمت ایران حرکت می کنیم از قضا تمامی قرارگاه های رجوی یکی پس ازدیگری مورد اثابت موشک های آمریکا قرارگرفت ورجوی از جایش تکان نخورد و هیچ غلطی نکرد تنها کاری که رجوی کرد دست مریم خانم ویک سری از زنهای شورای رهبری را گرفت از عراق پا به فرار گذاشت وما رادر بیابانهای عراق به امان خدا رهاء کرد . تمام افراد ازاین کار متناقض بودند . آمریکا در حال جنگ با عراق بود به ما ابلاغ شد که رجوی پیام داده در پیام نوشته بود که تمام دولت ها به آمریکا دارند فشار می آورند آتش بس کند جنگ بزودی تمام می شود وشما به قرارگاه های خودتان بر می گردید . یعنی همان آش و همان کاسه .  این هم یکی از تحلیلهای آب دوغ خیاری رجوی بود . ابله کارش شده بود قُمپُز در کردن . رجوی به ذهنش نزده بود که بوش قصد سرنگونی صدام را دارد . صدام سرنگون شد ومجداد رجوی پیام داد . صاحبخانه قبلی سرنگون شد وما با صاحبخانه جدید ( آمریکا ) به توافق رسیدیم رجوی عربده کش شده با سرنگونی پدر خوانده اش تبدیل شد به یک موش و تا خرخره زیر چتر آمریکا رفت ازشنیدن پیام رجوی همه شُکه شدند امپریالیسم دشمن ما بود الان دوست ما شد . زنهای شورای رهبری سازمان برای آنها روشن بود پیامی که رجوی داده بود اکثرنفرات متناقض بودند طولی نکشید به ما ابلاغ کردند جبه داغ راترک می کنیم به فیلق دوعراق ( پادگان عراق ) منتقل می شویم از این ترس داشتند که افراد اقدام به فرار کنند و یا کار دست شورای رهبری رجوی بدهند .  مثل لشکرشکست خورده آمریکائیها ما رابه خط کردند به پادگان عراق ما را منتقل کردند پادگان عراق استقرار مناسبی نداشت نهایتا سازمان تصمیم گرفت افراد رابه اشرف منتقل کند آمریکائیها ما را به اشرف منتقل کردند بدون سلاح . سلاح وزرهیها درپادگان عراقی زیر نظر آمدیکائیها جا ماند . چند نقطه ازاشرف درزمان جنگ مورد اثابت موشک قرارگرفته بود ومنهدم شده بود این موضوع روی میز سازمان بود تناقض افراد حاضردر اشرف این بود . پس چی شد برادرقبل از جنگ پیامی که داده بود گفته بود اولین موشکی که به یکی از قرارگاه های ما اثابت کند به سمت ایران حرکت می کنیم چرا مجددا به اشرف بازگشتیم مسئولین سازمان جوابی نداشتند که بدهند اگرهم جوابی می دادند قانع کننده نبود فضای خیلی بدی دراشرف حاکم بود بازار محفل در آن زمان داغ بود .  یک سری ازنفرات به دلیل حمل تناقض درآسایشگاه ها افتاده بودند دست به سیاه وسفید نمی زدند . درهمان زمان آمریکا یک کمپ در ضلع شمال اشرف تاسیس کرد استارت ریزش نیرو درسازمان زده شد جداشده ها به کمپ آمریکائیها پناهنده می شدند این موضوع مسئولین سازمان راکلافه کرده بود دنبال راه حل بودند . دورانی که صدام حاکم بود مسئولین سازمان با خشونت با ما رفتار می کردند بعداز سرنگونی صدام شاخ سازمان شکست . برای جلوگیری از ریزش نیرو برخوردهای تند وفحش های رکیک جمع کردند . نشست های عملیات جاری وغسل هفتگی با برخوردهای ملایم شروع وبا خنده به اتمام می رسید با این وجود سازمان نتوانست از ریزش نیرو جلوگیری کند ازطرفی کنترل نیرو توسط سران سازمان شدت گرفت درجاده های اصلی اشرف کمین می گذاشتند ، نگهبانی شب را چهارویا شش نفره می چیدند . ونشست ها توسط شورای رهبری سازمان برگزار می شد . سازمان دوکاررا همزمان پیش می برد یکم ! رسیدگی به آمریکائیها ، مهمانیهای مفصل برای آمریکائیها راه اندازی می کرد . خودش را می خواست دردل آمریکائیها جا بیندازد . دوم ! کنترل نیرو و حفظ مناسبات درونی اشرف .

نیروهای آمریکائی به سازمان ابلاغ کرده بودند می خواهیم با تمامی نفرات اشرف مصاحبه کنیم بصورت انفرادی محل مصاحبه ضلع شمال در کمپ آمریکائیها . این موضوع میز سازمان را چپه کرده بود سازمان ازریزش نیرو وحشت داشت . نشستهای توجیهی در این رابطه برگزار شد شورای رهبری شورای سرکوب در نشست با بحث هایی که می کردند رهبری فرقه و زنش را مظلوم قلم داد می کردند انگار که تمامی ظلمهای دنیا برسر مسعود ومریم ریخته شده هدف ازاین نشستها ، به سازمان پشت نکنید روز مصاحبه آمریکائیها با مقر ما فرا رسید به محل آمریکائیها رفتیم بعداز مصاحبه هرفردی تمایل داشت می توانست درکمپ آمریکائیها باقی بماند خیلی ها ماندند . من وضعیت کمپ را مشاهده کردم کمپ وضعیت مناسبی به لحاظ استقرار نداشت . ناچارابه مقر برگشتم . دوماهی در مقر بودم به لحاظ روحی خسته شده بودم آمریکا قصد نداشت مارا به این زودیها تعیین تکلیف کند نقشه فرارخودم را کشیدم همراه بایک خودروی نظامی آیفا به سمت کمپ آمریکائیها رفتم خودم را به آمریکائیها معرفی کردم ووارد کمپ شدم به لحاظ رفاهی درکمپ بد نبود هرچه بود بهتراز مناسبات سازمان بود لااقل از عملیات جاری وغسل هفتگی و فحش های رکیک راحت شدم سران پادگان اشرف بعد از سرنگونی پدر خوانده شان در نشست ها به ما تلقین می کردند که هر فردی از پادگان اشرف جدا شود و به ایران برود با اعدام مواجه می شود ترس را در آن محیط بسته در درون ما انداخته بودند نزدیک به شش ماه در کمپ آمریکائیها بودم و از طریق صلیب سرخ به ایران باز گشتم درایران مقامات جمهوری اسلامی هیچ برخورد تندی با من نکردند برعکس مرا تحویل گرفتند الان که آزاد دارم زندگی می کنم گذشته خودم را مرور میکنم طی سالهایی که در فرقه بودم افسوس می خورم که بهترین دوران زندگی خودم را برای هیچ و پوچ برای یک رهبری شیاد و کلاه بردار به تباهی کشیدم زندگی من در فرقه تجربه ای شود برای جوانها که گول فرقه مجاهدین خلق و یا فرقه های دیگر را نخورند عضو شدن در فرقه فقط تباهی را به دنبال خود دارد من همه چیزم را فرقه گرفت . همسرم ، فرزندانم ، عمرم ، و در کل تمامیت زندگی ام را متلاشی کرد . ودر حال حاضر مثل یک  شهروند دارم زندگی می کنم . امید وارم هیچ جوانی طعمه هیچ فرقه ای نشود . 

لعنت خدا بر رجوی و آل رجوی

زنده باد آزادی                 

  فواد بصری

تاکید نخست وزیر عراق بر اخراج مجاهدین تا پایان 2011

نخست وزیر عراق در دیدار با نماینده جدید سازمان ملل در عراق بر ضرورت خروج مجاهدین از این کشور تا قبل از پایان سال میلادی جاری تاکید کرد.

به گزارش واحد مرکزی خبر، دفتر نخست وزیر عراق در بیانیه ای اعلام کرد: نوری مالکی امروز در دیدار با مارتن گوبلر با اشاره به این که قوانین دولت عراق باید محترم شمرده شود، گفت: پرونده اردوگاه اشرف که مقر مجاهدین است باید تا قبل از پایان سال میلادی جاری بسته شود و اعضای مجاهدین از این اردوگاه اخراج شوند.

مالکی افزود: معتقدیم دستور دولت عراق باید در زمان تعیین شده اجرایی و این اردوگاه به طور کلی تا قبل از پایان سال به دولت عراق تحویل داده شود

خاطرات چهارماه نشست ( طعمه ) درقرارگاه مخوف باقرزاده

قسمت اول

بنام خدا .

سال 1380 مقرما به نام قرارگاه موزرمی به فرماندهی زهره قائمی درخارج ازشهر عماره ( عراق ) بنا شده بود . من کارهای پشتیبانی را درمقرانجام می دادم معمولا به تمام نقاط مقر سرکشی می کردم . بعد از ظهرها نشست عملیات جاری با افراد رده بالا را زهره قائمی برگزار می کرد . هر موقع از کنار ساختمان ستاد رد می شدم افراد  حاضر درنشست سرهمدیگر فریاد می کشیدند وبه هم فحش های رکیک می دادند این روال هرروز ادامه داشت . با یکی از نفرات ( ام قدیم ) که با او محفل داشتم ازآن سئوال کردم چرا نشست ها رابه این شکل برگزار می کنند . درجواب گفت خواب خوبی برای کلیه افراد تدارک دیده اند . چند روزی از این موضوع گذشت که از طریق مسئولین به ما ابلاغ شد که وسایل فردی خودتان را جمع کنید می خواهیم به ماموریت برویم . فردای همان روز شبانه ما را سوار اتوبوس کردند اتوبوس های پرده کشیده که فقط در اتوبوس همدیگر را می دیدیم جرات این را نداشتیم که پرده را کنار بزنیم و بیرون را ببینیم .  به سمت محل ماموریت حرکت کردیم . ( ماموریت ما قرارگاه مخوف باقرزاده بود ) ساعت 9 شب از موزرمی حرکت کردیم حدودا ساعت 4 صبح به باقرزاده رسیدیم . بعدازبازرسی بدنی ووسائل فردی توسط افراد رده بالای سازمان به سمت سولها محل استراحت افراد حرکت کردیم . درحین رفتن به سمت سولها چادرهای زیادی درمحوطه برپا کرده بودند چشم هربیننده ای رامی گرفت . دوروزی ما را درباقرزاده در اختیار خود گذاشته بودند . بعد از دو روز مسئولم به من ابلاغ کرد فلان ساعت درفلان چادر با خواهر فرزانه نشست دارید . فرزانه زنی بود عضوشورای رهبری وتازه به دوران رسیده حاضربود دست به هرکاری بزند که کرسی شورای رهبری را از دست ندهد . من سرساعت به چادری که به من ابلاغ شده بود رفتم . وارد چادرشدم یک سری نفرات روی صندلی نشسته بودند از جمله خودفرزانه پشت میز لم داده بود . وارد چادرشدم فرزانه تا مرادید گفت به ، به ، سوژه اصلی نشست آمد من درباغ نشست نبودم درجواب به اوگفتم سوژه اصلی ریشه است ونه ساق وبرگ . افراد حاضردرنشست از جمله سعید نوروزی یک وحشی تمام عیار و چاپلوس که در جنگ ائتلاف بدست خود فرقه کشته شد ریختند روی سرم به من بدوبیراگفتند درنهایت فرزانه آنها راساکت کرد جالب این جا بود که حاضرین در نشست کوتاه آمده بودند سعید نوروزی آتش بیار معرکه کوتاه نمی آمد و می گفت این فرد بسپارید به من خودم آن را اعدام می کنم . منظورش من بودم .  فرزانه ادامه داد و گفت احتمالا فواد درباغ نشست نیست که جواب مرا می دهد توضیح خواهم داد . این چادرها که می بینید برپا شده اند اسم این چادرها را ( دیگچه ) گذاشته ایم اول نفرات دراین دیگچه ها خیس می خورند بعداز خیس خوردن درنشست اصلی که نام آن (  دیگ ) است شرکت می کنند بعد به شما ابلاغ می کنیم مسئولیت نشست دیگ راچه کسانی برعهده خواهند گرفت . منظور فرزانه خانم . رهبری فرقه و همسرش بود . ازآنجایی که رجوی شامه ضد بشری بالایی دارد دررابطه با تهی کردن افراد حساب شده برنامه ریزی می کرد . توضیحات فرزانه که تمام شد نفرات حاضردرچادر مجددا شروع کردن به تیغ کشیدن وبدوبیرا گفتن به من . من هم درجواب به آنها گفتم پروژکتوررا اول روی خودتان روشن کنید وبعد روی دیگران . همان لحظه فرزانه روی سرم داد کشید وگفت توحق نداری درنشست جواب جمع را بدهی . هرچه جمع می گوید درست است فقط حرف جمع راگوش کن وبروخودت رااصلاح کن . فردای همان روز به ما ابلاغ کردند درسالن اجتماعات قرارگاه باقرزاده نشست داریم سرساعت مشخص مارا به خط کردند وبه طرف سالن حرکت کردیم درسالن نشسته بودیم طبق معمول یک سری ترانه وکف می زدند ، یک سری مشغول محفل زدن بودند ، ویک سری کنجکاوبودند که دربیاورند موضوع نشست چیست و...... حدودا دوساعتی درسالن اجتماعات نشسته بودیم یک سری ازآدمهای داغ تراز آش شروع کردن به کف زدن وصوت کشیدن متوجه شدیم که رهبری فرقه و همسرش وارد سالن شدند . بیچاره آنهایی که با کف وصوت داشتند خودشان راخفه می کردند خبرنداشتند که چه عواقبی درانتظار آنهاست .

ادامه دارد ............