قربانی اشرف ( فواد بصری )

فرقه مخرب رجوی

قربانی اشرف ( فواد بصری )

فرقه مخرب رجوی

لبخند اگزوپری !!!

بسیاری از مردم کتاب "شاهزاده کوچولو " اثر اگزوپری " را می شناسند. اما شاید همه ندانند که او خلبان جنگی بود و با نازیها جنگید وکشته شد .قبل از شروع جنگ جهانی دوم اگزوپری در اسپانیا با دیکتاتوری فرانکو می جنگید . او تجربه های حیرت آو خود را در مجموعه ای به نام لبخند گرد آوری کرده است .
در یکی از خاطراتش می نویسد که او را اسیر کردند و به زندان انداختند او که از روی رفتارهای خشونت آمیز نگهبانها حدس زده بود که روز بعد اعدامش خواهند کرد مینویسد :"مطمئن بودم که مرا اعدام خواهند کرد به همین دلیل بشدت نگران بودم . جیبهایم را گشتم تا شاید سیگاری پیدا کنم که از زیر دست آنها که حسابی لباسهایم را گشته بودند در رفته باشد یکی پیدا کردم وبا دست های لرزان آن را به لبهایم گذاشتم ولی کبریت نداشتم .از میان نرده ها به زندانبانم نگاه کردم . او حتی نگاهی هم به من نینداخت درست مانند یک مجسمه آنجا ایستاده بود .فریاد زدم "هی رفیق کبریت داری؟ " به من نگاه کرد شانه هایش را بالا انداخت وبه طرفم آمد . نزدیک تر که آمد و کبریتش را روشن کرد بی اختیار نگاهش به نگاه من دوخته شد .لبخند زدم ونمی دانم چرا؟ شاید از شدت اضطراب، شاید به خاطر این که خیلی به او نزدیک بودم و نمی توانستم لبخند نزنم .در هر حال لبخند زدم وانگار نوری فاصله بین دلهای ما را پر کرد میدانستم که او به هیچ وجه چنین چیزی را نمیخواهد ....ولی گرمای لبخند من از میله ها گذشت وبه او رسید و روی لبهای او هم لبخند شکفت . سیگارم را روشن کرد ولی نرفت و همانجا ایستاد مستقیم در چشمهایم نگاه کرد و لبخند زد من حالا با علم به اینکه او نه یک نگهبان زندان که یک انسان است به او لبخند زدم نگاه او حال و هوای دیگری پیدا کرده بود .پرسید: " بچه داری؟ " با دستهای لرزان کیف پولم را بیرون آوردم وعکس اعضای خانواده ام را به او نشان دادم وگفتم :" اره ایناهاش "او هم عکس بچه هایش را به من نشان داد ودرباره نقشه ها و آرزوهایی که برای آنها داشت برایم صحبت کرد. اشک به چشمهایم هجوم آورد . گفتم که می ترسم دیگر هرگز خانواده ام را نبینم.. دیگر نبینم که بچه هایم چطور بزرگ می شوند . چشم های او هم پر از اشک شدند. ناگهان بی آنکه که حرفی بزند . قفل در سلول مرا باز کرد و مرا بیرون برد. بعد هم مرا بیرون زندان و جاده پشتی آن که به شهر منتهی می شد هدایت کرد نزدیک شهر که رسیدیم تنهایم گذاشت و برگشت بی آنکه کلمه ای حرف بزند.
 یک لبخند زندگی

 

 

اعدام تروریست های فراری از سوریه .

تاریخ انتشار : چهارشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت ۰۰:۲۴

 منابع مطلع ترکیه خبر دادند دهها نفر از تروریست ها که پس از شدت گرفتن حملات ارتش سوریه پا به فرار گذاشته و وارد خاک ترکیه شدند ، توسط افسران سازمان های امنیتی عربستان و قطر اعدام صحرایی شدند.به گزارش جهان به نقل از مهر، روزنامه سوری الثوره در سایت اطلاع رسانی خود با اعلام این خبر افزود: تمامی تروریست هایی که پس از فرار به داخل خاک ترکیه حاضر به بازگشت به سوریه و ادامه جنگ نبودند توسط این افسران اعدام و در گورهای دسته جمعی در نزدیکی مرز ترکیه و سوریه دفن شدند.در همین راستا تعدادی از خانواده های این تروریست ها که برای متقاعد کردن فرزندانشان برای خروج از این جنگ خود را به نزدیکی مرز ترکیه با سوریه رسانده بودند اعلام کردند، ارتباطشان با فرزندانشان که تا نزدیکی مرز ترکیه هم خود را رسانده بودند، قطع شده و خبری از  آنها ندارند.این روزنامه سوری در ادامه خبر داد، یکصد نفر از جنگجویان تروریست تحت امر سازمان اطلاعات قطر که در لیبی فعالیت می کردند برای تقویت جبهه تروریست ها در سوریه بوسیله یک هواپیمای قطری به زودی وارد ترکیه خواهند شد.به نوشته الثوره پس از آنکه یکی از کشورهای عرب همسایه سوریه حاضر به اجازه فرود به این هواپیما در خاک خود نشد، قطری ها قرار است این افراد را از طریق خاک ترکیه وارد سوریه کنند.

 

فرو رفتن کشتی نجات رجوی در باتلاق .

اگر ماهیت رجوی را برای کسی تعریف کنیم به آن صورت تعریف های ما را درک و فهم نمی کند فقط کسانی که خودشان را از فرقه رجوی نجات دادند ماهیت رجوی را با گوشت و پوست خودشان لمس کرده اند زمانی که پدر خوانده اش صدام حاکم عراق بود ارتش باصطلاح آزادی بهتر است بگویم سیاهی لشکر در پادگانی بنام اشرف درعراق جمع کرده بود و خودش را قدرتمند ترین فرد جهان می دانست در جلساتی که در سالن اجتماعات پادگان اشرف و یا در قرارگاه باقرزاده معروف به قرارگاه شکنجه برگزار می کرد طوری وانمود می کرد که هر آن اراده کند می تواند در ایران حکومت کند . و یک سری در نشست ها حضور داشتند کاسه داغ تر از آش بودند آن را تایید می کردند رجوی خوب می دانست سرنگونی در کار نیست و برای سرگرم کردن اعضای خود سلاحهای سبک و سنگین در آستانه از دور خارج شدن را از اربابش صدام تحویل می گرفت و به پادگان اشرف منتقل می کرد و اعضا را برای مدت طولانی مشغول می کرد و همیشه به خودش می بالید که فرمانده یک ارتش زرهی است و مردم ایران در انتظار او نشسته اند توهمات رجوی نسبت به سیاهی لشکر در پادگان اشرف بیش از اندازه بود و آقا می خواست رییس جمهور قلابی مریم قجر را با چنگ و ناخن دندان به تهران برساند ابلهی که فقط نوک بینی خودش را می دید این ابله زمانی که ادوات از دور خارج شده در دست داشت هیچ غلطی نکرد چگونه می خواهد با چنگ و ناخن دندان معشوقه خودش را به تهران برساند . به عینه دیدیم که بعد از سرنگونی صدام دیکتاتور رجوی بادکنکی بیش نبود و تمام رویاهای رجوی بر باد رفت در این رابطه ضربات سنگینی خورد دو ضربه سنگینی که خورد یکی خلع سلاح توسط نیروهای ائتلاف و دیگری تعطیلی پادگان اشرف که نام او را پایتخت مجاهدین گذاشته بود و کشتی نجات رجوی دونصف شد و در بحرانها در باتلاق فرو رفت و ناخدای کشتی چند سال است که خودش را در سوراخ موش مخفی کرده از سوراخ بیرون نمی آید گاهی گذشته را مرور می کنم با خودم می گویم پس چی شد این همه منم . منم .  عربده کشی در نشست های عمومی چی شد .  فرمانده باصطلاح ارتش چی شد عجب رکبی از رجوی خوردیم امید وارم روزی رجوی مثل پدر خوانده اش صدام در دادگاهی محاکمه شود و حساب پس دهد .

فواد بصری .

 

زنیکه ابله !


مریم رجوی . ما سال 92 حکومت ایران را بدست می گیریم .

http://s4.picofile.com/file/7752568709/bilakh.jpg