قربانی اشرف ( فواد بصری )

فرقه مخرب رجوی

قربانی اشرف ( فواد بصری )

فرقه مخرب رجوی

چکیده ای از خاطرات فواد بصری در فرقه مجاهدین خلق

قسمت اول

شروع آموزش :

بعد از دو روز آموزشهای نظامی ما شروع شد ، آموزشهائی که داده می شد شامل :

کلاشیینکُف ، نارنجک انداز ، تیربار دوشکا ، نارنجک دستی ، رزم شبانه ، آموزشها فشرده بود . برای وعده های ناهار ، شام ، دهی ، پنجی ، به سالن مراجعه می کردیم برنامه تلویزیونی وجود نداشت فقط نیم ساعت سیمای مقاومت ( که بعد ها سیمای مقاومت تبدیل شد به سیمای آزادی ) پخش می شد .  خستگی آموزشها یک طرف ونبودن تفریح از طرف دیگر . در مقری ما را گذاشته بودند که از بیرون شبیه به زندان بود. به لحاظ روحی خسته شده بودم احساس می کردم ذهنم به تدریج از کار می افتد رفتم با فردی بنام حُجت موضوع فضای بسته ونبود تفریح در مقر را مطرح کردم پاسخ داد مناسبات ما همین است غیر از این نمی تواند باشد . خارج رفتن را با او مطرح کردم با حالت تمسخر خنده خیلی بلندی کرد وگفت آنهائی که آگاهانه به ما وصل می شوند را خارج نمی فرستیم آنوقت تو که اسیر پیوسته هستی از ما می خواهی تو را به خارج بفرستیم آن وقت خارجیها به ما نمی خندند . به او گفتم عادل عکس این حرفها را می زد ( عادل مسئول اُردوگاه بود در واقع همین فرد با وعده های دروغین سر افراد شیره می مالد و آنها را راهی تشکیلات سازمان می کند  ) در جواب به من گفت فعلا حالا برو من کلی کار دارم . از اتاق که بیرون آمدم فهمیدم در دام عنکبوت گرفتار شده ام وراه نجاتی هم در آن نیست  بعد از صحبت کردن با حجت در آموزشهای نظامی شرکت نمی کردم همین طور در کارهای جمعی . سرگرد فراری مصطفی بنی هاشمی که مسئول آموزشهای  من بود سراغم آمد و گفت چرا در آموزشها و کارهای جمعی شرکت نمی کنی جوابی که دادم من توان هیچ کاری را ندارم  ،  همان روز حجت مرا خواست وقتی وارد اتاق کار حجت که شدم گفت معلوم هست تو اینجا چه غلطی می کنی گفتم سرلوحه مجاهدین فدا و صداقت است ولی عکس این به من ثابت شد شما سرمن وما بقی اسیران کلاه گذاشتید از حرفی که به او زدم خیلی عصبانی شد با حالت پرخاشگری گفت از اتاق من برو بیرون از اتاق بیرون زدم و به سمت آسایشگاه رفتم . دو ساعتی در آسایشگاه استراحت می کردم سرگرد مصطفی سراغ من آمد گفت وسایلت را جمع کن  .

ادامه دارد ....

چکیده ای از خاطرات فواد بصری در فرقه مجاهدین خلق

مقدمه !!

در سالهای جنگ تحمیلی با وجود اینکه متاهل بودم وظیفه خود دانستم به خدمت سربازی اعزام شوم سال 1365 به خدمت سربازی اعزام شدم بعد از سلسله آموزشها به جبهه اعزام شدم در جبهه های کردستان ( غرب ) 18 ماه خدمت کردم و از بخت بد من یک شب فرقه مجاهدین با پشتیبانی حاکم سابق عراق ( صدام )  به مقر ما حمله کرده و من چند تن از هم سنگریهایم را به اسارت گرفتند و یک سری را هم به رگبار گلوله بستند و آنها را کشتند . ما را از مرز عراق عبور دادند و به مقری در سلیمانیه عراق منتقل کردند دو سه روز اول با ما کاری نداشتند یک هفته ای گذشت که ما را به کارهای بیگاری گرفتند صبح تا ظهر از ما کار می کشیدند و بعد از ظهر ها برای ما جلسه ( نشست ) می گذاشتند با این کار می خواستند با سازمان آشنا شویم و هدف سازمان چیست . در جلسات به ما می گفتند که اگر ما شما را یک روزی آزاد کنیم شما به خانواده هایتان نخواهید رسید جمهوری اسلامی شما را اعدام خواهد کرد بهتر است که نزد ما بمانید ما برای آزادی مردم ایران در عراق هستیم هر کسی وارد تشکیلات ما شود اگر بعد از گذشت زمان کوتاهی نتوانست با ما باشد آن را به کشورهای اُروپایی منتقل می کنیم . با فریب و شیاد گری در دام فرقه افتادم چند نفری بودیم که ما به مقری بنام سردار منتقل کردند مقری با دیوارهای بلند و دور تا دور آن را سربازهای عراقی محافظت می کردند . بد بختی من از همین جا شروع شد که در دام چه کسانی افتادم کسانی که با ( صدام ) دشمن مردم ایران هم سنگر شده بودند و بابت کشتن هر ایرانی از اربابشان ( صدام ) پول می گرفتند . مزدوران تمام عیار و تمام معنا . بعد از دو سه روز آموزشها  نظامی شروع شد .    

با سلام !! من فواد بصری هستم ! متولد سال 1342 ساکن اراک .

من بمدت 19 سال در فرقه ای بنام سازمان مجاهدین خلق بهترین دوران زندگی خودم را به تباهی کشیدم هدف از باز کردن این وبلاگ منتقل کردن تجارب خود به نسل جوان امروز است که فریب چنین فرقه هایی امثال سازمان مجاهدین خلق را نخورند و برای هیچ و پوچ عمر خودشان را به تباهی نکشند . سازمان مجاهدین خلق فرقه ای بسیار خطرناک و فریبکار است برای بدام انداختن جوانها از شگردهای و راه های مختلفی از قبیل ، نبرد برای آزادی ، گرفتن پناهندگی در کشورهای اُروپایی ، اشتغال در کارخانجات با حقوق بالا در عراق ، و .... استفاده می کند . من 19 سال در این فرقه زندگی کردم و با انواع شگردهای آن کاملا آشنا هستم سعی بر این دارم در این وبلاگ آنچه طی این چند سال بر من گذشته را پیاده کنم  . مطالبی که مکتوب می کنم نه داستان است و نه قصه بلکه واقعیتی است که با آن مواجه بودم و آن را به عینه دیدم و لمس کردم .