قربانی اشرف ( فواد بصری )

فرقه مخرب رجوی

قربانی اشرف ( فواد بصری )

فرقه مخرب رجوی

نامه ای به برادرم جعفر مملوکی در آلبانی




 با سلام خدمت برادر عزیزم جعفر .

امیدوارم حال شما خوب باشد من برادرت حسین هستم سال جدید را به شما تبریک می گویم امیدوارم سال جدید سال خوبی برای شما باشد و خبر به من برسد یک زندگی آزاد برای خودت انتخاب کرده باشی . چندین سال است از شما خبری ندارم تمام خانواده نگران حال شما هستند شماره تلفن و صندوق پستی از شما نداشتیم با شما تماس و یا نامه ای برای شما ارسال کنیم خیلی خوشحال می شوم با من تماس بگیری . نمی دانم اوضاع احوالت در آلبانی چطور است این همه سال ول کردی و رفتی حقش نبود تماسی با ما بگیری از احوالت با خبر شویم  ما در عصر ارتباطات هستیم دور افتاده ترین نقطه جهان از ارتباطات بهره مند است شما در کجای نقطه جهان زندگی می کنید نمی توانید تماس با ما برقرار کنید چرا تصمیم عاقلانه ای برای خودت نمی گیری و در دنیای آزاد زندگی کنی باور کن خانواده نگران شما هستند و خیلی دلمان می خواهد هر چه زودتر شما را ببینیم این همه سال به چه دلیل خودت را عقب انداختی زندگی خودت را برای هیچ و پوچ تباه کردی آیا به نتیجه ای هم رسیدی یا فقط خودت را داغون کردی برای کسانی عمرت را تباه کردی که ذره ای برای شما ارزش قائل نیستند به هر حال من دنبال کارت هستم انشاالله بزودی خبر آزادی شما به دستمان برسد خانواده ات شما را فراموش نکردند همیشه به یاد شما هستند . امیدوارم بزودی به آغوش خانواده بازگردی . و یا بدنبال زندگی آزاد خود بروی .

 

برادرت حسین مملوکی


نامه ای به برادر عزیزم محمد جعفر نجفی در آلبانی

سلام داداشی خوبم .

امیدوارم هر جاهستی ، خوب و خوش و خرم باشی .می دونم فاصله بین من و تو زیاد است ، مسافت را نمی گویم که مسافت ها را می شود خیلی زود طی کرد ، اما این فاصله ها پرشدنی نیستند .نه با اشک های من ، نه با مهربانی صدای توانگار یک چیزی توی قلب من یا شاید هم قلب تو باعث این فاصله ها شده .بسوزه آ ندوران سیاه که ما رو من و تو کرد .داداش خوبم از این واژه های بی حسا نجاتم بده  دلم امشب می خواهدت بیشتر از همیشه .امشب بهت احتیاج دارم بدون اینکه فکر کنم چقدر از هم دوریم .امروز می خواهم  درد دل هام رو که باهات سالهاست نکرده ام وتلنبار شده اند و از تمام کوه های دنیا بزرگترندروخالی کنم.برادرم ؛ محبوب همیشگی ام ، صاحب چشمان همیشه معصوم که با محبت و به دور از هر ناپاکی نظاره اممی کنی گوش کنکدام کوه غم بارم را شکافتم که چشمانم منتظر فرمان قلبم نشد .رسید ، چه شد که فریاد زدی ، پرسیدی دردت چست ؟ پس از سال ها انتظار ، دلم دریایی شد ازفاصله ها گفتم ، از آزادی های تو گفتم و از قفس های خودم .از تعصب های تو گفتم و از فشارهایی که زیرشان نابود می شوم .از خدا گفتی ؛ گفتی به او توکل کن ، از قرآن گفتی ، از تطمئن القلوب .تپش تند قلبم جوابت رو داد .امشب آرام تر از شب های دیگه دست ها را رو به آسمان بلند می کنم و برات دعا می کنم ،دوستت دارم  .می دانی جعفر جان من علی داداشت ازدواج کردم این عکس را که برایت می گذارم عکس بچه خودم نوه بابا می شود می دانی من فقط به عشق این که بابا و مامان  خیلی از نبود و دوری داداشی عزیر محمد جعفر دلتنگ و ناراحت بودند ازدواج کردم تا از این دلتنگی کمی بیرون بیایند .  هروز ذکر و یاد تو را داریم داداشی عزیز .

دوست دار شما برادرت علی نجفی


مریم قجر عضدانلو (رجوی) کیست؟

نامه وارده از جانب یکی از جداشدگان فرقه رجوی در آلبانی

 

 

از روز اول که وارد تشکیلات شدم هیچ اعتمادی به این دستگاه نداشتم و همیشه سوال ذهنیم این بود که چرا هنوز وارد نشده همه اش بحث انقلاب مریم است. چرا با نفرات تا صحبت میکنی میگویند انقلاب مریم. تا سوالی داشتم میگفتند با انقلاب مریم حل میشود و تا حرفی میزدم میگفتند باید در انقلاب مریم ذوب شوی. تا مخالفتی می کردم میگفتند که خودت را از انقلاب مریم دور کردی و ضد انقلاب شدی و حواست به خودت باشد.همیشه در نشستها بحث دو دستگاه که یک طرفش ایران بود و جهنم و کارکردهای بدش و دستگاه دیگر انقلاب مریم بود و بهشت و کارکردهای خوبش ومزایای بسیارش؛ که نمونه اش هم این حرف بود که انقلاب مریم فرد را از زندگی حیوانی به سوی انقلابی گری و زندگی انسانی تمام عیار سوق میدهد.به قدری این حرفها در ذهنم بود که مدام می پرسیدم که مگر این مریم چه کرده که میگویند در تاریخ بی نظیر است و تا حال کسی جرات این کار را نداشته و میگفتم طلاق دادن افراد از روی اجبار و نه دلخواه و عملیات جاری فرمالیستی و کینه کشی بین افراد و نشستهای به اصلاح غسل هفتگی که آدم باید زیر و بم مسائل جنسی خود را برای نفرات بازگو کند (که تازه این خودش ام الفتنه است) مگر چه کار شاقی است و این همه تعریف و تمجید ندارد.

مریم به این شکل در مناسبات بت شده بود و در همه جا عکسهای او قرار داشت که اگر هزینه چاپ این عکسهای با کیفیت را حساب کنی پولش سر به آسمان میکشد و این باعث نفرت من از مریم و انقلابش شده بود و همیشه بین نفرات دوست و قابل اعتماد این موضوع را به تمسخر می گرفتیم.من البته همیشه دنبال این بودم که مریم را از نزدیک ببینم چون همیشه در صحبتها و در نشستها میگفتند که او چهره عجیبی دارد و مثل ائمه اطهار نورانی است و با یک نگاه شیفته او میشوی و با چند ثانیه صحبت عاشق او و انقلابی تمام عیار میشوی و در دستگاه او ذوب میشوی.باز در خود فرو میرفتم و با خود می گفتم که خدایا وقتی به عکسهای او که به جز داخل دستشوئی در همه جا هست نگاه می کنم، یک آدم معمولی با کلی آرایش و رسیدگی به خود می بینم. میگفتم شاید من هنوز درک ندارم و اشتباه میکنم ولی این را میدانم که افرادی که سنگ او و انقلابش را به سینه میزنند جز به دنبال کرسی و مقام چیز دیگری نیستند که او را بت کرده اند و میدیدم نفراتی را که در نشست بلند میشوند و میگویند که هر کجا که به مشکل برمیخوریم با دیدن عکس خواهر مریم مشکلات در لحظه پودر میشود و یا اینکه انرژی بیشتری میگیریم و یا او را در خواب دیده ام صبح که از خواب بیدار شدم احساس کرده ام که با انقلاب مریم تازه زاده شده ام.در صورتی که همه در نشست میدانستند که هر نفری که احتیاجی دارد یا می خواهد دست از سرش بردارند اول باید به این صورت نوکری خود در این دستگاه را ثابت کند و آن وقت در اسرع وقت چراغ سبز داده میشود و هر مشکلی برای او حل میشود و نفراتی هم که توان صحبت نداشتند با نوشتن چند خط نامه به مریم و با دروغ مسئولین که مریم آن راخوانده است کیسه های نایلونی هدایا در کنار او قرار داده میشد و به دروغ گفته میشد که مریم نامه تو را خوانده و این هدایا را هم او فرستاده است. بعضی آدمها زرنگ بودند و میدانستند چگونه عمل کنند ومسئولین هم این را میدانستند ولی به این هم قانع بودند این بود که از مریم و انقلاب او در مناسبتها به عنوان پول برای خرید استفاده میکردند.گذشت و گذشت تا اینکه یک روز بعد از کنفرانسی که مریم در فرانسه اگر اشتباه نکنم برای زنان گذاشته بود گفته شد که انقلاب را جهانی کردیم و دوباره همان کنفرانس را برای ما گذاشتند. چون روز قبل هیچکس توجهی نکرده بود دوباره گذاشتند. دقت بیشتری کردم که چه گفته شده که این انقلاب جهانی شده و آماده تغییر در بین زنان دنیا باشیم که پرچمدارش مریم است ولی این را میدانستم که هم از لحاظ سیاسی و هم از نظر نظامی بدنه فرقه ضربه اساسی خورده بود و باید برگی را برای روحیه دادن به افراد رو کرد. بخاطر همین متمرکز روی صحبتها شدم دیدم مثل همیشه حرفهای بیخود و تکراری زده میشود و مهمانهایی که بدون دادن پولهای کلان در این کنفرانسها حاضر نمیشوند هیچ توجهی نمیکردند بلکه مشخص بود که آنها پیش خودشان میگویند این چه حرفهای مزخرفی است که مریم میزند آن هم در دنیای آزاد اروپا آخر همین انقلابی که در داخل مناسبات آلوده فرقه جز بی اعتمادی و عدم صداقت و زیر آب زدن و دستگاه پلیسی چه ارمغانی آورده است که بخواهند آن را جهانی کنند و پرچم زنان دنیا را به او بسپارنند؟ چگونه است که با چند جمله‌ نفرات آزاد در دنیای امروزی تکانی بخورند؟باز سالها گذشت و دیدم که نه انقلاب مریم جهانی شده و نه صدایی از آن در میاد، بلکه نفرت عجیبی بین نفرات در داخل مناسبات ایجاد شده و دیگر نفرات مثل قبل خودشان هم اعتمادی به این دستگاه ندارند چون میشود از رفتار تندشان و صحبتهای آنها فهمید.گذشت و گذشت تا اینکه بدنه سازمان از جهنم لیبرتی خلاص شده و به آلبانی آمدیم. بعد از چند ماه و چند روز دیدم جنب و جوشی در بین افراد است و بعد از مدتی مسئولین صدا کرده و گفته شد نشستی هست و باید کت و شلوار بپوشید و کروات زده به اشرف یکی از مکانهای فرقه (همان مقر اصلی که سازمان در تیرانا نام اشرف ۳ بر آن گذاشته است) برویم.موقع وارد شدن و دیدن پرچم و سن زیبا و فرش قرمز پهن شده گفتم مریم است و او میاید چون از لحاظ اطلاعاتی آنها موضوع را که نمیگفتند. بعد از صف بستن افراد کنار جاده باریک و طناب کشی شده صدای همهمه ای از پایین شنیده شد و بعد به خود گفتم که ببینم سر انقلاب که چیزی نفهمیدم شاید آن هاله نوری که گفته می شود از صورتش تشعشع میدهد را میبینم. بعد از نزدیک شدن و رودررو قرار گرفتن جز چهره تکیده و لاغر و پیری که با آرایش غلیظ پوشانده شده بود و لباسهای قیمتی و رنگارنگ چیزی ندیدم. بعد با دوستان خود که در آنجا بودم گفتم شاید من اشتباه کردم آیا شما چیزی در او میبینید که در جواب آنها به من لبخندی زده و گفتند اگر تو چیزی دیدی ما هم دیدیم. من بعد از دیدن او گفتم این از چهره اش حالا برویم صحبتهایش را گوش بدهیم شاید صحبتهایش آدمها را جذب میکند. بعد از ساعتها شعار دادن و دست زدن، خانم وارد سالن شده و بالای سن رفت و نفراتی که ساعتها صف کشیده بودند برای صحبت کردن و رابطه زدن شروع به تمجید از او کردند و او هم مثل یک ملکه که نفرات برای دست بوسی پیش او آمده بودند که بتوانند از این طریق پول و امکاناتی را که میخواستند از مسئولین خودشان بگیرند و بعد از نوحه سرایی و تعریف شاهانه از او نوبت به خود او رسید و تمام ذهنم را که حتی در عمرم و در کلاسها و در هیچ مکانی تمرکزی به این شدت نکرده بودم متمرکز روی صحبتهای او کردم که شاید از طریق صحبتهای او به اشتباه خودم در طی این همه سال برسم و یا اینکه جواب خود را بگیرم.آغازش با لبخندی ملیح بود که شروع به صحبت از کارهایی که طی این پانزده سال کرده و شب و روز نداشتند و نشستها و کنفرانسها و جذب این همه نفر بود. همینطور نجات شما از لیبرتی که کار من و نفرات در اروپا بود، ولی دریغ از اینکه دقایقی از صحبتهایش را بگذارد که ما در این پانزده سال در جهنم عراق چه کرده ایم. انتظار داشتم که لحظاتی را هم در خصوص کارهایی که ما کردیم صحبت کند.بله مریم را شناختم و جواب سالها انتظار کشیدن را گرفتم که چاپ عکسها و آرایش و لباسش میلیون دلاری بود اما جرات این را نداشت که در زمان سختی بین نفراتش بماند و فرار را بر قرار ترجیح داد در صورتی که دم از انبیا میزد و خود را پرچم دار حسین می دانست ولی یک نفر جرات این را نداشت که به او بگوید آخر انبیا و کسانی که تو از آنها دم میزنی که جلودار جنگهای خودشان بودند و نه اینکه از مهلکه جان سالم بدر ببرند.ای کاش که از روز اول شناخته بودم که سالیان عمر خودم را تباه نمیکردم و در این اسارتگاه جوانیم را بخاطر شهوت قدرت مریم از دست بدهم. با شناخت مریم فهمیدم که نباید فریب قولهای این شخصیتها را خورد و فهمیدم که چگونه میشود فردی اینگونه خون هزاران نفر را بخاطر امیال خود بریزد و خون هزاران نفر را در شیشه کند. بله فهمیدم که مثل قدیمها داستانها به واقعیت تبدیل شده است.این بود تجربه بد من و الگویی برای هم سن و سالهای آن زمان خودم. این بود شناختم از ایدئولوژی و انقلاب مریم و خود مریم قجر عضدانلو

 

صدای جداشدگان فرقه رجوی در آلبانی را به گوش جهانیان برسانید

این مرکز با موج فزاینده جداشدگان براه افتاده و در منطقه ای بنام کشار واقع در مجموعه آپارتمانی مسکونی از شهروندان آلبانیائی تشکیل شده است. این مرکز شامل سه اتاق، اول محل به اصطلاح پذیرش است که فرد وارد میشود و تا یک حتی دو ساعت آنجا معطل می ماند و با پخش مراسم آن فرقه و اخبار جعلی و دروغ سعی در به یاد آوردن گذشته در درون فرد را میکنند و بدین ترتیب هم شکنجه روانی میدهند و هم زیر نظر دارند که آیا فرد توجهی به پخش برنامه ها میکند یا خیر تا بدین ترتیب تحلیل خود را از نزدیک به روی فرد داشته باشند.اتاق دوم مربوط به پرداخت حق پناهندگی جداشدگان میباشد که به ناحق در دستان این حق خوران افتاده است. اتاق سوم اما اتاق محل تطمیع و تهدید اعضای جداشده است که همان فرد یعنی عبداله تهرانچی صحنه گردان آن میباشد در حالیکه این کارشان هم بلحاظ قانونی جرم محسوب شده و میتوان اعتراض و شکایت رسمی به یک ارگان بین المللی نمود ولی بدلیل در گرو نگه داشتن هزینه ماهانه افراد کسی حاضر به اینکار نمیشود.

به طور خاص در این اتاق سوم در ساعات غیراداری هم نفرات نفوذی خودشان را صدا میکنند و هم آخرین اطلاعات جداشدگان را از فرد خودشان میگیرند و هم آخرین توجیهات و خطوط جدید را برای اعمال فشار بیشتر بر روی افراد جدا شده به عمل آورده و فرد خودشان را توجیه و در آخر هم حق مزدوری و فروختن جداشدگان به این فرقه را به فرد جدا شده پرداخت می نمایند.بطور خاص در این هفته چندین تن از نفرات جدا شده که اتفاقا هیچ ربطی به یکدیگر ندارند را صدا زده و به آنها ابلاغ نموده اند که دیگر به شما هزینه ماهانه نخواهیم داد و به اینجا مراجعه نکنید.

من از بیان اسامی خودداری میکنم چون نمی خواهم دوستان خودم را روی آنتن ببرم ولی میخواهم دراین مقاله که قسمت سوم است شما را به موضوع جالبی توجه دهم تا عمق کینه و البته وحشت این فرقه از ما جداشدگان بیشتر برایتان روشن گردد.دقیقا بعد از حدود یکماه یکی از نفرات با یکی از شهروندان آلبانیایی ازدواج نمود و عکس و فیلم مراسم ازدواجش را هم در فیس بوک قرار داد. بعد از چند روز او را به همین دفتر صدا نمودند و گفته اند تو با ایران همکاری داری بهمین خاطر هزینه ماهانه ترا دیگر نمی دهیم.بی گمان برای همگان روشن است که از کجای قضیه در حال سوختن میباشند. آری نفری که هنوز یکماه بیشتر نیست که آزاد شده و پا به دنیای بیرون نهاده است برخلاف اراجیف آنها که مستمر به نفرات داخل تشکیلات دروغ میگویند و آماج لجن پراکنی قرار میدهند که جداشدگان بدبخت و فاسد شده اند، معتاد و بی خانمان شده اند، آری وقتی چنین سنت شکنی و تودهنی محکمی آنهم از طرف جداشده ای که هنوز یکماه نیست که بیرون آمده نوش جان و دریافت میکنند، بله اینچنین بغض و کینه حیوانی خود را بر سر این فرد تخلیه میکنند و بر همگان مخصوصا افراد جدا شده پر واضح است که آنها چقدر به خود پیچیده و در خود میسوزند.

تیرانا – آلبانی