محمدحنیف نژاد آن زمان متوجه شده بود که ماشینی را ساخته و به راه انداخته است که به طور مرتب هم کار میکند ولی به سمت چپ منحرف میشود.به گزارش خبرنگار تاریخ خبرگزاری فارس، بخشی از کتاب «جریانها و سازمانهای مذهبی ـ سیاسی ایران» رسول جعفریان در مورد سازمان مجاهدین خلق( منافقین) آمده است.چند نفر از شاگردان جوان مهندس بازرگان، به طور عمده از طیف دانشجو و البته بیشتر طبقه بازاری سازمان را تشکیل دادند.این افراد بیشتر در نیمه دوم دهه سی در نهضت مقاومت ملی و سپس در نهضت آزادی فعالیت کرده و تجربه سیاسی اندوخته بودند.فضای کشور از حوالی سال 1339 اندکی باز شد و این هم در پی اصلاحاتی بود که آمریکاییها روی آن تاکید داشتند. باز شدن این فضا زمینه انتقادات و تغییراتی را در ایران پدید آورد.همزمان برخی از این اصلاحات، به دلیل مغایرت با قانون اساسی یا مسائل دینی، مورد انتقاد جامعه روحانی کشور قرار گرفت و تجربه سیاسی سالهای 41-43 را پدید آورد، تجربهای که با رهبری امام خمینی به جنبشی صریح بر ضد شاه تبدیل شد.پدید آمدن فضای جدید در فرهنگ سیاسی نسلی که طی تحولات 39 تا 43 بالیده بود، میتوانست پدید آمدن جریانهایی مانند مجاهدین را توجیه کند. بیشتر این افراد از اعضاء یا سمپاتهای نهضت آزادی بودند که به تدریج از مشی سیاسی آنان روی گردان شده و چاره را در مبارزه مسلحانه بر ضد شاه جستجو کردند. این افراد در میان تجربههای ملی - مذهبی از یکسو و تجربههای مارکسیستی و به ویژه تودهای از طرف دیگر، بایست راهی را برای مبارزه برمیگزیدند.این مبارزه که از نظر این گروه میبایست بعد مذهبی میداشت، در عین حال که نمیتوانست در قالبهای سنتی مذهبی بگنجد، در شکل ملی و نهضت آزادی هم نمیتوانست ادامه پیدا کند. در این میان، باید راهی پدید میآمد که بر اساس آن تجربهها بتواند یک گام به جلو باشد.
*بنیانگذارن سازمان مجاهدین فرزندان شکست بودند
گفته شده است که میبایست نخستین اعضای این سازمان را فرزندان شکست بنامیم، شکست نهضت ملی در سال 22 و شگفت خرداد 42. علاوه بر این میبایست عنصر رادیکالیسم را که در سراسر جهان رنگ و روی مبارزه را پوشانده بود، در تشکیل این سازمان، سخت مؤثر بدانیم.در واقع، تحولاتی که به قیام پانزدهم خرداد منجر و ایضا از آنجا منشعب شد، در ایجاد نوعی مبارزه قهرآمیز کاملا موثر بود؛ مسائلی که سبب شد تا گروههایی مانند مؤتلفه، حزب ملل و سازمان مجاهدین استراتژی جدیدی را در پیش گیرند.این افراد که به طور سازمانی با روحانیت سنتی پیوندی نداشتند و از طرف دیگر طی سالهای 39-43 و حتی پس از آن تا سال 1347 اذهان آنان با افکار مذهبی اما ضد سنتی بازرگان، به ویژه تحت تاثیر ضدیت او با فلسفه اسلامی، انس داشت، نمیتوانستند متکی به آموزههای سنتی و حوزوی باشند.در این سوی، کسانی که اساس سازمان مجاهدین را گذاشتند، شاخه جوان و تند نهضت آزادی بوده و حرکت آنان معلول برخوردهای خشن حکومت شاه با مخالفان در جریان رویدادهای نهضت اسلامی بود. در این شرایط آنان پاسخها و روشهای سیاسی نهضت آزادی را پاسخهای معقول و راهگشا به حساب نمیآوردند.به علاوه، عامل مؤثر دیگر در رویکرد جدید این گروه به سمت تاسیس روش جدیدی برای مبارزه، تاثیرپذیری از جنبشهای انقلابی - مارکسیستی معاصر در جهان بود که یکی از داغترین روزهای خود را پشت سر میگذاشت.
*جریان چپ با ترور آغاز شد
پیشینه جریان چپ در ایران که همواره آن را باید بنیانگذار ترور به حساب آورد، جریان سوسیال دمکراتهای تبریز بوند که در جریان مشروطه با الهام بلکه تاثیر مستقیم از تفلیس و دیگر جریانهای تند قفقاز، نوعی مشی مبتنی بر ترور را در تبریز و سپس در تهران دوران مشروطه پایهگذاری کردند.نفوذ افراد چپ اعم از مسلمان، ارمنی یا لائیک از آن نقطه آغار و تا تهران توسعه یافت. جریان یاد شده را باید نوعی سابقه برای چپهایی دانست که مشی مبارزه بر اساس ترور را در ایران دنبال کردند. پیشینه مزبور در این زمان، در جایی که باید از آن «جهان چپ» یاد کرد، بسیار گسترده شده بود.همه این عوامل را باید در کنار هم گذاشت تاتولید سازمانی با ویژگیهای یک ایدئولوژی انقلابی - اسلامی - مارکسیستی توجه شود. در سال 1334 سازمان مجاهدین خلق (نامی که بعدا به آن داده شد) را پایهگذاری کردند.محمد حنیفنژاد و سعید محسن و عبدالرضا نیکبین رودسری ( معروف به عبدی) هسته اولیه سازمان مجاهدین را تشکیل دادند. محمد آقا، نامی که بچههای سازمان با آن حنیفنژاد را صدا میکردند، اصل و اساس بود و بقیه گرد او حلقه زده بودند. اندکی بعد اصغر بدیع زادگان، علی باکری، عبدالرسول مشکین فام، ناصر صادق، علی میهندوست، حسین روحانی و شماری دیگر به آنان پیوستند. در اواخر دهه جهل؛ مرکزیت سازمان عبارت بود از: حنیفنژاد، سعید محسن، بدیعزادگان، علی باکری، بهمن بازرگانی، محمود عسکریزاده، ناصر صادق، نصرالله اسماعیلزاده، علی میهندوست، رضا رضایی، محمد بازرگانی، و مسعو رجوی. سازمان پس از جدا شدن عبدی، و در دورهای که به تدوین تاریخ خود میپرداخت، نام وی را حذف و نام بدیعزادگان را به جای او گذاشت.حسین روحانی و تراب حقشناس هر دو از کادرهای اصلی بودندکه به دلیل رفتن به خارج طبعا در مرکزیت نبودند. سحابی از رجوی چنین یاد میکند که سخت تمایل داشت در مرکزیت باشد و در این زمینه انتقادهایی را مطرح میکرد و عاقبت سعید محسن، به دیگران توصیه کرد تا او هم در مرکزیت قرار گیرد.فعالیت مؤسسان سازمان به طور رسمی از شهریور سال 44 آغاز شد. این شروع، بیشتر در جهت انجام کارهای مطالعاتی و تئوریک در زمینه جهانشناسی، سیاست و اقتصاد قرار داشت. آنان برای شناخت شرایط ایران به بررسی اوضاع و احوال تاریخ معاصر پرداخته و تلاش کردند تا به دیدگاههای تازهای در این باره برسند. سوال مهم برای آنان این بود که وضع دنیا چگونه است، جایگاه ایران به ویژه شرایط اقتصادی آن چگونه است، امپریالیسم، استعمار، استثمار، سوسیالیسم و سرمایهداری چیست و در نهایت بر اساس چه ایدئولوژی میبایست باحکومت مبارزه کرده و به لحاظ سیاسی، چه روشی را برای مبارزه برگزید.آنان تجربه دینداری را بر اساس آنچه در میان روحانیت دیده و یا آنچه که در میان نهضت آزادی دیده بودند، ناکافی میدانستند و به دنبال یافتن راه تازهای بودند، راهی که بتواند مهمترین مسئله آنان یعنی مبارزه قهرآمیز و نه لزوما فرهنگی - را توجیه کند.آنان به دلیل ناکافی دانستن تفسیر رسمی روحانیت از دین، با ایجاد گروههای بحث، و بر اساس الهامی که از آثار مرحوم بازرگان گرفتند، به تدوین ایدئولوژی دینی و سیاسی خود پرداختند و کوشیدند تا متونی را تدوین کنند که بتوانند از آنها به عنوان متن آموزشی برای تربیت کادرهای موردنظر در سازمان استفاده کنند. در سازمان به جز قرآن و نهجالبلاغه، از متون تفسیری و حدیثی شیعه، کتابی مورد استفاده قرار نمیگرفت.حتی اندیشههای علامه طباطبائی و استاد مطهری هم مورد بیاعتنایی قرار گرفت. خواهیم دید که تنها برخی از نوشتههای تفسیری مرحوم طالقاین و بیشتر آثار بازرگان - عمدتا راه طی شده - محل اعتنا بود. همانطور که اشاره شد، مغز متفکر این جمع، محمد حنیفنژاد بود. او تلاش میکرد تعریف تازهای از دینداری و مبارزه پدید آورد و آن چنان که سحابی میگوید از سال 47 که با وی تماس داشت، مرتب نگران بود که مبادا مشکلی در این باره پدید آید.جستجوهای حنیفنژاد برای یافتن تئوریسینهای دینی از میان روحانیون، شاید بیشتر به دلیل بیعلاقگی خود آنها، راه به جایی نبرد. سحابی میگوید: محمدآقا آن زمان متوجه شده بود که ماشینی را ساخته و به راه انداخته است که به طور مرتب هم کار میکند ولی به سمت چپ منحرف میشود.