قربانی اشرف ( فواد بصری )

فرقه مخرب رجوی

قربانی اشرف ( فواد بصری )

فرقه مخرب رجوی

نشست با مریم و مسعود ابلهان تاریخ !

بخوانید و بیشتر با جنایت رجوی آشنا شوید .



پرویز درخشان1387 – 1380

هنوز اسفند ماه از نیمه نگذشته بود که چند فیلم ویدئویی که مربوط به نشست ها و سخنرانی های مسعود رجوی بود برایمان پخش شد . اولی مربوط به ضوابط و مقررات ارتش مجاهدین بود که رجوی می گفت : " اگر کسی را به جرم رابطه ی نامشروع جنسی در سازمان دستگیر کنند ، تا دو سال و نیم به زندان محکوم است و پس از طی دوران زندان ، در رابطه با وی تصمیم گیری می شود که آیا در سازمان مجاهدین بماند یا خیر ." بی بندوباری اخلاقی در مناسبات زیاد شده بود و رجوی می خواست با زندان و به بند کشیدن نفرات جلوی آن را بگیرد . در همین رابطه نمونه ی " محمد علی حدادی " با نام مستعار " کمال " فرمانده ی لشکر 26 از همین موارد بود . او با یکی از زنان لشکر خود رابطه ی نامشروع برقرار نمود که دو تن از فرماندهان یگانش نیز در جریان این عمل بودند . بعد از لو رفتن موضوع ، " کمال " دستگیر و ناپدید شد و بنابر گفته ی کسانی که در انفرادی زندان دبس سازمان اسیر بودند ، کمال در آنجا دست به خودکشی زد . البته دو فرمانده ی گیان او نیز به دلیل این که اطلاعات این موضوع را به بالاتر گزارش نکردند ، خلع رده گردیدند . مسائل اخلاقی در اشرف به حدی رسیده بود که در سال 1380 علیرغم این که تلاش می گردید اینگونه مسائل را از افراد کتمان کنند ، شخص مریم رجوی به دلیل وخامت اوضاع در قرارگاه های مختلف سازمان ، نشستی با نیروهای مستقر در بصره و عماره در قرارگاه باقرزاده برگزار کرد و در آن نشست گفت : " ما رابطه ی مشروع مرد با زن را حرام کردیم ، اما شما رابطه ی نامشروع مرد با مرد را برقرار کردید ! " این صحبت های مریم نشانگر این بود که چقدر مسائل اخلاقی و همجنس بازی در مناسبات سازمان گسترش پیدا کرده بود که موضوع را به صورت جمعی بیان می کرد و خطر مطلع شدن عمومی از این بحث را به جان می خرید . فیم دوم که جالبتر و جذاب تر بود مربوط به بحث امام زمان در دوران حاضر بود . مریم رجوی در آن نشست و در فواصل مختلف به شخصیت مسعود رجوی به عنوان رهبر عقیدتی مجاهدین اشاره می کرد و ضمن برشمردن توانایی ، خلاقیت ، مهارت ، شجاعت و تمامی فضائل مثبت و انرژی بیکران که از او بارز است ، انگشت حیرت می گزید و رو به حاضران در نشست می پرسید : " به نظر شما این همه توانایی و ظرفیت می تواند در یک فرد نهفته باشد ؟ چنین چیزی به هیچ روی طبیعی نیست و مسعود قطعاً به جایی متصل است و خط و خطوط را از جایی می گیرد ."
یکی از حاضران در نشست گفت : " خواهر مریم ، من مطمئن هستم که برادر مسعود به امام زمان وصل است و از امام زمان خط می گیرد ." کس دیگری پشت میکروفون آمد و گفت : " خواهر مریم ، من مدت هاست یک حس غریبی دارم و به نظر من امام زمان خود برادر مسعود است ."
مریم رجوی در برابر این حرف ها لبخند می زند و باز هم صراحت کلام نشان نمی دهد ، فقط چند بار تأکید کرد که " مسعود حتماً به جایی وصل است و شما هم نباید در حیطه ی او دخالت کنید ." و پس از او مسعود رجوی رشته ی سخن را در دست گرفت و شروع به حرف زدن کرد .
حرف مسعود رجوی به آنجا رسید که گفت : " شما فکر می کنید که الان امام زمان کجاست ؟ و از کجا مطمئن نیستید که امام زمان میان خود شما نباشد ! الان شما رزمندگان ارتش آزادیبخش ، لباس امام زمان را پوشیده اید و غذای او را می خورید " و چوب دستی اش را به سوی خودش اشاره کرد و ادامه داد : " پس باید اوامر او را پیش ببرید و چون چرا نکنید ." فیلم ها که تمام شد با حالتی خسته و متعجب برای 15 دقیقه به استراحت رفتیم تا در آبدارخانه چای بنوشیم . ادعاهای رجوی را که مدعی بود امام زمان است ، وقتی شنیدم یاد گفته های " حسن صباح " رهبر فرقه ی اسماعیلیه در قلعه ی الموت افتادم که او نیز در برهه ای این ادعا را نزد یارانش مطرح نمود تا هر چه بیشتر حس وفاداری آنها را نزد خود جلب نماید . از آنتراکت که بازگشتیم به نشست عملیات جاری رفتیم تا بابت عملکرد روزانه ی خود جواب پس بدهیم . یکی از بدترین جلسات در سازمان همین عملیات جاری بود که انسان ها را از نظر روانی به هم می ریخت . مستمراً در این نشست می بایست جوابگوی سؤالات نفرات می بودی و زیر بدترین تهمت ها و فحاشی ها قرار می گرفتی که مثلاً در فلان جا کم کاری داشتی و یا بهمان جا فلان حرف را زدی یا سؤالات امنیتی ، چرا می پرسیدی .
خلاصه بد اوضاعی بود ، هنوز 20 دقیقه ای از شروع نشست نگذشته بود که اوضاع سالن به هم ریخت . جلسه یگان بغلی بد طوری شلوغ شده بود . حدود 15 تا 20 نفر روی سر " فردین فتحی " با نام مستعار " صادق " ریخته بودند و عربده می کشیدند و او را به انواع و اقسام ناسزا و فحش کشیده بودند که چرا در سازمان کارهایش را به درستی انجام نمی دهد . نگاهم روی آنها خیره ماند ، مانند گله ی گرگی بودند که طعمه ی خود را محاصره کرده باشند و بخواهند او را تکه پاره کنند . صادق هم در گوشه ای کز کرده بود و صدایش در نمی آمد . از قیافه اش معلوم بود که بسیار نگران و مشوش است . دلم به حالش سوخت . صادق بعدها به طرز فجیعی به زندگی اش در عراق پایان داد .
عملیات جاری که تمام شد موقع صرف ناهار بود ، از آشپزخانه غذای مفصلی آورده بودند . طبق معمول در صف ، سینی به دست قرار گرفتیم تا غذا دریافت کنیم و روی میزهای غذاخوری صرف کنیم . قرارگاه باقرزاده دارای آشپزخانه ی بسیار بزرگی بود که برای چندین هزار نفر غذا می پخت و هر روز صبح از هر قرارگاه تعداد 20 نفر به همراه آشپزهایشان برای درست کردن ناهار و شام به آنجا می رفتند و تا غروب یکسره کار می کردند . ساعت حدود دو بعد از ظهر بود که برای جلسه ی " فهیمه اروانی " به سالن نشست رفتیم . فهیمه اروانی از معشوقه های رجوی بود که در سال 1368 مسئول اول سازمان مجاهدین و هم ردیف مریم رجوی اعلام گردید . زن بسیار زیبا و بانفوذی بود . قدرت کلام عجیبی داشت ، خوب می توانست افراد را به انواع و اقسام کارها ترغیب کند . نشست را شروع کرد و تک تک افراد را به پشت میکروفون می آورد و سوژه ی بحث می کرد و روی نقاط ضعف نفرات که افراد یگان شان مطرح می کردند صحبت می کرد و به قول خودش گره گشایی می کرد تا فرد از روی نقاط ضعفش عبور کند . بعضی اوقات افراد واقعاً تحت فشار نفرات به هم می ریختند و واکنش های منفی نشان می دادند . جلسه که تمام شد یکی از بچه های خرم آباد به نام " شاه کرمی " تحت فشار روحی و روانی ، بطری نوشابه ای را شکست و با آن اقدام به خود زنی نمود. ساعد دستش به شدت شکافت و خون فوران می زد. چند نفری سریعاً به کمک او آمدند و با هر زحمتی بود شیشه ی نوشابه را از دستش خارج کردند و او را که سر تا پا خون شده بود به بهداری منتقل کردند . مسئولان سازمان هم به تکاپو افتاده بودند تا صحنه را جمع و جور کنند . عجب اوضاع آشفته ای شده بود ، بعدازظهر هم به ورزش رفتیم و شام را با بی رغبتی خوردیم و برای استراحت به خوابگاه رفتیم .
 

 مراسم عید نوروز :

اسفند ماه در حال پایان بود و کم کم داشتیم به عید نوروز 1381 نزدیک می شدیم . این اولین سالی بود که سال نو را بیرون از ایران بودم . از طرف سازمان دفترچه هایی در اختیار ما گذاشته شد تا بتوانیم از فروشگاه های محقری که در قرارگاه باقرزاده وجود داشت ، مایحتاج خودمان را تهیه کنیم . چون در سیستم های کمونیستی که مجاهدین هم به آن اعتقاد داشتند ، در بهترین شکل آن پولی وجود ندارد که در اختیار افراد باشد و همه چیز تحت کنترل سیستم حاکم می باشد و هیچگونه مالکیت شخصی وجود ندارد . در سیستم های کمونیستی همه چیز دولتی است و بعضاً حتی نوع پوشش آدم ها را نیز دولت ها مشخص می کنند . ولی سازمان یک گام فراتر گذاشته بود و به سر و وضع افراد هم گیرمی دادند و مستمر تذکر می دادند که چرا موهایت را اینگونه اصلاح یا آرایش کردی ، برو و آنها را درست کن ! یا اگر کسی آستین لباس های نظامی اش را حتی در گرمای تابستان بالا می زد ، به شدت تذکر می دادند . این مسئله بیشتر گریبان بچه های جوان جدیدالورود را می گرفت . چون به تازگی از جامعه ی عادی پا به درون مناسبات مجاهدین گذاشته بودند و عادت هایی داشتند که برای مسئولان سازمان پذیرفته نبود ، از تلفن و اینترنت هم خبری نبود و می گفتند دشمن در کمینه ! برای حفظ و به ثمر رسیدن خون شهدا و رنج اسیران نباید هیچ گونه وسیله ی ارتباطی نظیر تلفن و اینترنت داشته باشیم ! دشمن نفوذی دارد و اطلاعات ما را به بیرون می فرستد ، رادیو و آنتن و تلویزیون هم ممنوع بود و هر کس رادیویی یا آنتنی داشت مورد توبیخ قرار می گرفت و تحت برخورد قرار داشت . توجیه سازمان این بود که رادیو و تلویزیون ترویج بریدگی از مناسبات مجاهدین را می کند ، بنابراین ممنوع است . یک فیلم سینمایی هم که پنجشنبه شب ها گذاشته می شد ، بعد از سه فیلتر قابل پخش بود و آن قدر سانسور می شد که از یک فیلم دو ساعت و نیم ، یک ساعت و ربع باقی می ماند . این تازه فیلمی بود که خانوادگی و عاطفی نباشد ، دوم این که فیلم ایرانی نباشد ، عشق و عاشقی نباشد و ... هر گونه کتاب عشقی و رمان یا مجله هم باید از چندین فیلتر سازمان می گذشت . هر گونه روابط دوستی ممنوع بود و در نطفه خفه می شد ، دیدار با اعضای خانواده حتی نفراتی که داخل مناسبات بودند ، مکروه و ناپسند بود . یک سیستم به شدت بسته و امنیتی بر سازمان مجاهدین حاکم بود که به شدت افراد کنترل می شدند . روزانه از افراد سه بار گزارش به مقامات بالا فرستاده می شد ، یک بار از صبح تا ظهر و بار دیگر از ظهر تا عصر و مرتبه ی آخر از عصر تا شب که فرد چه کارهایی کرده و با چهت کسانی بوده و چه حرف هایی زده است .
نزدیک عید نوروز شده بودیم و در حالی که باران شدیدی در غرب بغداد می بارید و آسمان قرارگاه باقرزاده به شدت ابری بود ، به تزئین سالن های نشست برای سال نو مشغول بودیم . شب سال نو برنامه ها با پخش موسیقی و زدن ارگ آغاز گشته ، تعدادی هم برنامه ی تئاتر طنز آماده شده بود که یکی بعد از دیگری به روی سن می رفت . نزدیک ساعت ده شب " مژگان پارسایی " مسئول اول سازمان به همراه هیئت همراهش که تماماً زن بودند و عضو شورای رهبری مجاهدین ، برای تبریک گویی سال نو وارد سالن شدند و بازدید ده دقیقه ای از آنجا داشتند و دوربین های فیلمبرداری هم مستمر مشغول تصویربرداری بودند . " مژگان پارسایی " از قضا همشهری من بود که فارغ التحصیل رشته ی کامپیوتر از ایالات متحده بود و مدت ده سال را نیز در آمریکا گذرانده بود . پارسایی و هیئت همراهش رفتند و بعد از مدت ها توانستیم یک شب را آزاد و تقریباً خوش باشیم . شب را با خستگی تمام و به یاد خانواده ها و یاد روزهای خوش ایران به تختخواب ها رفتیم تا فراد صبح زودتر برخیزیم و به دیدار رجوی در اولین روز سال 1381 برویم .
صبح روزد با موزیکی که با صدای بلند پخش می شد از خواب بیدار می شدیم ، لباس های سبز مراسم را به تن کردیم و بعد از اصلاح صورت و واکس زدن پوتین های نظامی مان ، به سوی سالن غذاخوری برای صرف صبحانه رفتیم . صبحانه را که شامل نان و پنیز و شیر و چای بود خوردیم و بلافاصله کاروان سیصد نفره ی ما در دو ستون نظامی به سمت سالن بزرگ نشست راه افتاد . طبق معمول گاردهای امنیتی رجوی ، گیت های چک و بازرسی با تمام تجهیزات لازم را در ابتدای ورودی سالن به راه انداخته بودند ، فانوسقه و پوتین های نظامی و ساعت و هر چیزی را که به همراه داشتیم ، درون سبدی می گذاشتیم تا از زیر دستگاه رد شود . بعد هم خودمان از یک گیت امنیتی که مختص ورود افراد بود و با اشعه ی چک می شد ، عبور می کردیم . محافظان رجوی به این هم بسنده نمی کردند و با دستگاه کنترل دستی ، مجدداً تمام بدنمان را مورد کاوش و جستجو قرار می دادند . بچه های قرارگاه سوم در پشت سر ما بودند ، پسر رجوی را هم دیدم که ته صف ایستاده بود تا چک امنیتی شود و به دیدار پدر برود ! عجب بی اعتمادی بر سازمان حاکم بود ، حتی پسر خود رجوی را جستجوی بدنی می کردند ، هر چند این پسر از پدر دلخوشی نداشت . وارد سالن اجتماعات شدیم و این بار هم در ته سالن قرار گرفتیم ، صندلی ها و قسمت های سالن بزرگ اجتماعات از قبل تقسیم بندی و شماره گذاری شده بود که نفرات هر قرارگاه در کجا باید بنشینند ، تقسیم بندی طوری صورت گرفته بود که در بین هر گردان از مردان ، یک گردان نظامی از زنان قرار می گرفت .
تا حدود چهار هزار نفر سازمان را کنترل کردند و وارد سالن شدند ، ساعت تقریباً 9 صبح را نشان می داد که مسعود و مریم رجوی از درب کوچکی که در سمت راست جایگاه قرار داشت وارد سالن شدند و به سمت میز و دو صندلی که بر روی جایگاه رهبری قرار داشت ، رفتند . جمعیت هم به چا خاسته ، با ابراز احساسات و پرچم تکان دادن و سوت کشیدن ابراز شادی می نمودند . گاردهای امنیتی ویژه ، بلافاصله در اطراف جایگاه قرار گرفتند ، هر کدام کلت شانزده تیری با خشاب های زاپاس بر کمر داشتند و گوشی بی سیم در گوشی شان نمایانگر بود ، چند گارد امینی زن هم در بین آنها بود که مسئول حفاظت از مریم بودند .
چند دقیقه ای با سر و صدا و پرچم تکان دادن و ابراز احساسات نفرات داخل سالن گذشت ، تا این که رجوی سخن آغاز کرد و عید نوروز را به نفرات سازمان مجاهدین تبریگ گفت . جمعیت هم یکپارچه فریاد می زدند : " مسعود ، مریم ، عیدتان مبارک ." بعد از فروکش کردن فریادها و تبریک گویی هایی که بیشتر جنبه ی ظاهری داشت ، جمعیت بر روی صندلی ها آرام گرفتند و مریم رجوی هم آغاز سال نو را تبریک گفت و دامنه ی صحبت را به مسعود سپرد . رجوی سخنرانی خود را آغاز کرد که بیشتر حول مسائل سیاسی ایران و منطقه ی خاورمیانه و وضعیت خود مجاهدین در سال 80 بود . چند ساعتی این سخنرانی طول کشید و پس از ضبط تلویزیونی آن توسط فیلمبرداران سیمای آزادی مجاهدین ، دیگر نزدیک وقت ناهار بود ، به همین خاطر آنتراکتی دادند و پس از یک استراحت کوتاه ، موقع صرف ناهار رسید . ناهار چلو مرغ با سالاد و نوشابه بود ، ناهار را خوردیم و در کوتاه ترین زمان ظرف و ظروف یک بار مصرف ناهار را جمع آوری کردند و سالن به همان وضعیت قبل خود بازگشت . بر روی میزهای جلوی مان فلاکس های چای با لیوان های پلاستیکی و شیرینی و میوه قرار داده شده بود تا افراد در حین اجرای برنامه ها از خود پذیرایی کنند .
معلوم بود صدام آن سال بودجهت ای اساسی برای مجاهدین در نظر گرفته بود که این طور پذیرایی و ریخت و پاش می کردند . مریم و مسعود هم در پشت میزی که دسته گلی بر روی آن قرار داشت ، قرار گرفتند و میکروفون رجوی وصل شد تا صدایش را تمام سالن بشنوند. رجوی در ابتدای صحبت هایش ابتدا یک هدیه ی ده هزار دیناری به عنوان عیدی به همه داد که تا یک سال بعد آن را به رخ ها می کشید . حالا ده هزار دینار عراق می شد پنج دلار ! که آن هم پول نقد نبود و فقط در دفترچه های ما منظور می شد .
مراسم سال نو با ساز و آواز و موسیقی آغاز گشت و با رقص های قومیت های ایرانی از قبیل ترکی ، کردی و بلوچی همراه بود . حدود دو ساعتی از مراسم گذشت که مسعود و مریم سالن را ترک کردند و رفتند و نفرات را در حال و هوای خود باقی گذاشتند . تا شب که آنجا بودیم ، چندین برنامه ی تئاتر طنز هم آماده کرده بودند که اجرا شد . نزدیک ساعت هشت شب بود که مراسم به پایان رسید و یواش یواش عازم آسایشگاه های خودمان شدیم . وقتی به محل استقرار قرارگاه مان رسیدیم ، شام را آورده بودند که کوکو با کاهو و سبزی و نوشابه بود . شام را خوردیم و برای استراحت به تختخواب های دو طبقه در آسایشگاه رفتیم . فردا صبح را که انتظار داشتیم تعطیل کامل باشد و تا لنگ ظهر بخوابیم ، با بیدار باش 5/6 صبح روبرو شدیم . اول فکر کردیم صرفاً برای خوردن صبحانه بیدار کردند و بعد هر کس آزاد می باشد و دنبال استراحت یا کار شخصی خود می رود ، ولی اینگونه نبود . بعد از صرف صبحانه دستور کار دادند ، مسئله با اعتراض بچه های جدیدالورود مواجه شد، همه صدایشان در آمده بود که امروز روز دوم عید است و ما می خواهیم آزاد باشیم . در ایران 5 تا 6 روز اول عید همه جا تعطیل است و افراد دنبال دید و بازدید از اقوام می روند یا دنبال تفریحات و استراحت و تماشای تلویزیون ، شما اینجا ما را روز دوم عید برای کار کردن اول صبح بیدار کردید ! فرماندهان مجاهدین هم در جواب می گفتند : " آنجا جامعه عادی بود و شرایطش با اینجا فرق می کند و ما اینجا به دنبال سرنگونی رژیم آمده ایم و نه برای خوابیدن و تفریح کردن ." خلاصه آن روز صبح را تا ظهر به پاک کردن برنج و حبوبات مشغول بودیم . ظهر هم خسته و کوفته و با اعصاب خراب برای خوردن ناهار به سالن غذاخوری رفتیم . معلوم بود افراد یاد گذشته ی خود افتاده بودند که در این روزهای عید چقدر در ایران و جاهای دیگر خوش می گذراندند و حالا گرفتار شده اند و فقط می بایست کار می کردند و حق هیچگونه اعتراضی هم نداشتند . عصر هم به ورزش رفتیم ، ایام عید سپری شد و به روز سیزده به در نزدیک می شدیم . هوای عراق مخصوصاً در نزدیکی های بغداد ، در این ایام دل نشین و خنک بود و انتظار داشتیم مجاهدین برای این روز برنامه ی پیک نیکی بچینند و ما را به بیرون حصارهای پادگان بزرگ باقرزاده ببرند تا از آن محیط بسته و کوچک و کسالت آور برای چند ساعتی راحت شویم ، ولی این انتظار ما هم بیهوده بود . چون در جواب درخواست ما برای رفتن به پارک یا جنگل یا فضای سبزی در بیرون ، گفتند که به خاطر مسائل امنیتی و حفظ جان نفرات نمی توانند از قرارگاه خارج شوند . حرف شان هم دور از واقعیت نبود ، مجاهدین در عراق دشمنان بسیاری داشتند ، شصت درصد جمعیت عراق شیعه مذهب بودند که با مجاهدین که متحد سیاسی صدام حسین بودند ، میانه ی خوبی نداشتند و از هر فرصتی برای شکار آنها استفاده می کردند . بیست درصد باقی مانده هم کرد زبانان بودند که اصلاً با سازمان رابطه ای دوستانه نداشتند و در جریان جنگ اول خلیج فارس حسابی یکدیگر را قلع و قمع کرده بودند .  میر باقر صداقتی " از کادرهای قدیمی سازمان ، خاطرات روزهای اوایل فروردین 1370 را در جنگ با کردها ، برای حفظ و بقای صدام حسین اینگونه نقل می کند : " یک روزی از روزها که هوا بارانی بود دستور خروج اضطراری صادر شد و بلافاصله به پارکینگ زرهی قرارگاه اشرف رفتیم و تانک ها را آماده نبرد کردیم . شب همان روز دستور خروج از اشرف صادر شد . سیر تحولات خیلی سریع بود . هیچ چیزی توضیح داده نمی شد . یادم هست همان شبی که می خواستیم از قرارگاه اشرف با تانک خارج شویم ، مسعود با مریم درب قرارگاه بودند .
ما شب به سمت شمال حرکت کردیم و در ضلع شمال قرارگاه اشزف رو به سمت شمال موضع اتخاذ کردیم. شب دوم دستور پیشروی به سمت شهر سلیمان بک داده شد . نزدیکی های صبح به سلیمان بک رسیدیم . در تاریکی چیزی دیده نمی شد ، اما به محض این که هوا روشن شد ، شاهد هزار جسد بودم که در اطراف جاده روی زمین ریخته شده بود . همه آنها لباس کردی و لباس شهری بر تن داشتند . گویا می خواستند با پیشروی به بغداد رژیم صدام را سرنگون کنند ، اما سازمان مجاهدین وسط راه همه ی آنها را قتل عام کرده بود . بعداً من که با بچه های لشکر 40 دوست بودم ، سؤال کردم گفتند حتی نگذاشته اند یک نفر فرار کند و آنها را زیر چرخ های نفربر له کرده اند ! بعدازظهر همان روز شاهد نحوه ی چال کردن این اجساد بودم . راننده ی لودر یادم است که " غلام نبی " بود و با تعدادی از بچه های مهندسی محور 2 اجساد را دفن می کرد . تقریباً با فاصله های 50 متر ، غلام نبی گودالی با لودر می کند و بعد نفرات مهندسی اجساد را داخل بیل لودر می انداختند و بعد غلام نبی بیل لودر را ماگزیمم بالا می برد و اجساد را از ارتفاع به داخل گودال می ریخت و بعد با چرخ لودر روی اجساد رفته و یا با بیل لودر اجساد را له می کرد و در نهایت با خاک اجساد و گودال ها را می پوشاند . خیلی از فرماندهان یگان و لشکرها آنجا بودند ، ولی کسی به این کار غلام نبی اعتراضی نمی کرد . بعداً از دهان این نفرات نحوه ی به توپ بستن خانه ها را شنیدم ، مثلاً " تقی بیگلو " (1) به من گفت در شهر طوز از یک خانه با کلاش به سمت ما شلیک شد . فرمانده ام فرمان آتش داد و من 40 گلوله ی توپی را که در تانک داشتم به آن خانه زدم ، قابل ذکر است که همان گلوله ی اول و دوم برای آن خانه کافی بوه است ! با توجه به این که توپ تانک ، مستقیم زن است ، گلوله های بعدی به ترتیب خانه دوم و سوم و چهارم و ... را سوراخ و منهدم می کرده است و خدا می داند در این خانه ها چند زن و بچه ی بیگناه کشته شده است .

 

انتقاد شدید سفیر پیشین آمریکا در ناتو از گشایش دفتر مجاهدین در واشنگتن



سفیر پیشین آمریکا در پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) بشدت از گشایش دفتر گروه تروریستی مجاهدین در پایتخت این کشور انتقاد کرد و آن را اقدامی بد و برخلاف مسیر سیاست گفتگو با ایران دانست و خواستار بازگرداندن نام این گروه به لیست تروریستی وزارت خارجه آمریکا شد.رابرت هانتر سفیر پیشین آمریکا در پیمان ناتو در گفتگویی اختصاصی با ایرنا درباره آینده روابط ایران و آمریکا و پیامدهای گشایش دفتر گروه تروریستی مجاهدین در واشنگتن دی سی گفت که این اقدام را بسیار بد و دارای تاثیر منفی بر روند گفتگوهای احتمالی میان ایران و آمریکا می داند.هانتر که در حاشیه نشست شورای آمریکا و ایران در نیویورک با ایرنا گفتگو می کرد، اظهار داشت این اقدامی بسیار بد بود و فکر نمی کنم که کمکی به روند حل اختلاف ها بکند.وی افزود: این گروه تروریستی بوده و باید نام آن دوباره در لیست تروریستی وزارت خارجه آمریکا قرار داده شود. آن ها در گذشته آمریکایی ها را به قتل رسانده اند.این دیپلمات پیشین در پاسخ به اینکه نقش دولت اوباما را در گشودن دفتر این گروه چه می بیند، گفت: گشایش این دفتر ربطی به دولت آمریکا نداشته و دولت آمریکا در آن نقشی نداشته است.هانتر تصریح کرد: خارج کردن نام این گروه از لیست تروریستی پس از دستور قانونی کنگره آمریکا انجام شد. برای همین باز کردن این دفتر در واشنگتن ربطی به دولت آمریکا نداشته و هر گروهی می تواند این کار را بدون نیاز به مجوز دولت انجام دهد.وی تاکید کرد که گشایش دفتر این گروه را به معنای ارسال علامت منفی برای جمهوری اسلامی نمی داند و گفت: نباید از این مساله سوء برداشت شود.هانتر در پاسخ به اینکه آیا خارج کردن نام این گروه را از لیست تروریستی وزارت خارجه ضربه ای به شعار مبارزه با تروریسم دولت آمریکا نمی داند گفت: تنها چیزی که می توان بگویم این است که این گروهی تروریستی است و نباید نام آن از لیست تروریسم دولت آمریکا حذف می شد، در نظرسنجی که اخیرا از ایرانیان شده است 95 درصد اتفاق نظر داشتند که این سازمان تروریستی است.

 

رجوی به جای تخته جعبه کم دارد .

ابله ترین فرد روی کره زمین همین رجوی ست فردی که با رویاهای خود زندگی می کند

یادم می آید یک بار در نشست گفت یک روز رییس جمهور آمریکا ( در دوره کلینتون )

صبح از خواب بیدار می شود و به آن می گویند مجاهدین در ایران هستند به احتمال زیاد

هنوز کلینتون از خواب بیدار نشده که به آن ابلاغ کنند . در نشست ها بالای سن قدم می زد

چوب اشاره در یک دست و چوب سیگار در دست دیگر در مقابل ما ژست می گرفت و می گفت

در آینده خیلی نزدیک حتی فکرش را نمی کنید خودتان را در ایران می بینید و مردم را آزاد

می کنیم تمام نشست های که برگزار می کرد را مرور می کنم تماما تحلیلهای آب دوغ خیاری

به خورد ما می داد . رجوی اشتباه محاسبه ای کرد به ذهنش نمی زد که اربابش ( صدام ) سرنگون

شود آنقدر توهم داشت کوچکترین شکی در رابطه با سرنگونی صدام نکرد واقعا اگر می دانست

 صدام قرار است سرنگون شود آنقدر قُمپُز در نمی کرد و در مقابل ما را شکنجه روحی و فیزیکی

 نمی کرد . که بعد از سرنگونی صدام افراد فرار را ترجیح دهند و به دنبال زندگی آزاد بروند .