قربانی اشرف ( فواد بصری )

فرقه مخرب رجوی

قربانی اشرف ( فواد بصری )

فرقه مخرب رجوی

ظلم در حق مظلومان اشرفی .

ظالم تر از رجوی خود رجویست کسی که با فریب و دغلکاری زیر پوش آزادی انسانها را در دام خود می اندازد و با وعده های دروغ عمر انسانها را در جهت منافع فردی خود به تباهی می کشد . در دنیایی که ما زندگی می کنیم مظلوم هست نمیتوان آن را نفی کرد در مقابل مظلوم ترین افراد . افرادی هستند که در فرقه رجوی به اسارت گرفته شده اند . افرادی هستند که سالهاست با دنیای بیرون از خود قطع هستند دنیا را در حصار بسته پادگان اشرف خلاصه می کنند . شستشوی مغزی رهبری فرقه هر فردی را بدون اینکه خودش متوجه شود به تباهی می کشد . جالب این جاست افراد را در فقر فرهنگ نگه می دارد که مبادا ذهن فرد به جای دیگری سمت و سوء بگیرد . برای نمونه افراد جدیدی که از فرقه فرار می کنند تلفن همراه که امروزه ابتدایی ترین وسیله ارتباطات حتی کودکان از آن استفاده می کنند . یک فرد 30 ساله و یا 40 ساله نجات یافته از فرقه تلفن همراه برای او یک وسیله عجیب و غریب است . مورد آن بوده که فرد با کنترل تلویزیون نمی توانسته کار کند . ظلمی که رهبری فرقه در حق افراد اشرفی کرده بخشش ندارد . کسانی که از فرقه فرار می کنند و با دنیای بیرون آشنا می شوند تازه می فهمند که دنیای بیرون چقدر بزرگ است و خیلی از واقعیت ها برای آنها روشن می شود واقعیتهایی که سالهاست رهبری فرقه آنها را مخفی کرده و عکس آنها را در ذهن افراد فرو می کرد .

 

 

قوانین فرقه رجوی .

 

قوانین فرقه رجویه ایران دیدبان "فرقه " نام کهن گروههای توتالیتراست و فرقه گراها اعتقاد دارند که رهبرشان "جام جهان نما " است و همیشه همه چیز را می داند . همین نگاه باعث می شود که در عرصه سیاسی خودکامگی و یکه تازی ، حزب و گروه و دسته خود را تأیید کنند و اساساْ برای سایرین هیچ احترام و ارزشی قائل نباشند فرقه مجاهدین نیز شبیه تمام فرقه های دیگر است و هر چه خود را بیشتر بیاراید هنگامی که رازی از آنان برملا می شود بوی نامطبوع بیشتری دارد . رجوی قطب فرقه مجاهدین ، خود را قطب عالم امکان می داند . مدعی است تمام رازها و رمزهای هستی را می داند . او واضع عقاید و افکاری است که قانون فرقه محسوب می شود . ملاک صحت و درستی این قوانین و افکار، همان ایدئولوژی است که وی ارائه می کند و در نهایت خود او مترادف با ایدئولوژی گرفته می شود . رنگهای دنیا را انکار می کند و چون جهان بینی وی سیاه و سفید را تجویز می کند مسائل واقعی را بسیار سطحی و نازل ساده سازی می کند و به همین خاطر هیچگاه خود را در معرض ارزیابی قرار نمی دهد . رجوی هم مانند سایر فرقه ها می داند که بافته هایش فریبی بیش نیست ، از این رو میزان موفقیتش را تأثیر گذاری بر روی نیروهایش قرار داده است . تأثیر گذاری با استفاده از هر روشی برای استیلاء بیشتر برافراد . برای این کار مثل تمام فرقه های انحرافی و گروههای خودکامه در قدم اول شمشیر عریانی را علیه فردیت بیرون کشیده است . توتالیتاریسم بخصوص در شکل کهن خویش ضدیت بی حد و مرزی با فردیت دارد ، همه را یکسان و یکدست می خواهد . ذهنیات و خاطرات افراد را نیز تیول شخصی خود می داند . هیچ کس حق ندارد به دیروز و فردایش فکر کند . همه ذهنها باید پاک شود و اداره آن را به دست "قطب فرقه " بسپارند . " قطب فرقه " بوسیله گماشتگان خود دشمنان بالقوه ای که آنان در ذهن دارند را پیدا کرده و به مجازات می رساند . در فرقه مجاهدین از این نیز پیشتر رفته اند ، از آنجا که انسان را وسیله ای برای تحقق آمال موهوم و محتوم این ایدئولوژی بحساب می آورند و اشخاص فرقه متعلق به ذات برتر رجوی می باشند و تنها وظیفه به قدرت رساندن او را دارند حتی" جنسیت " نیز حذف گردیده است . از این پس آنان نه زن هستند و نه مرد . عنصر هستند . عناصری متعلق به رهبری . فرد باید بی رنگ باشد و تنها در پرتو نور رهبری شکل بگیرد . همه باید به او بیندیشند و تنها یک هدف داشته باشند ، رسیدن به او . آنان نباید نسبت به " حقایقی " که به چشم می بینند شک کنند . از کرامات قطب فرقه همین بس که از پرتو خود ، موجودی بنام مریم ساخت . تا واسطه فیض او شود . همه باید به مریم بیندیشند و هر کس به او رسید رها خواهد شد . و دیگرانی از جنس مریم ، به او رسیده و در نور او ذوب شدند و مریم تکثیر شد . و هر چه مریم تکثیر شود قطب بالاتر می رود و دست نیافتنی تر می شود …… ما از وجود این عقاید در قرن بیست و یکم صحبت می کنیم . اکنون در کلیسای قرون وسطی و در صومعه ها و قلاع قرن هفتم و هشتم نیستیم .باید باور کنیم که در همین روزگار نیز چنین پندارهایی یافت می شود. شاید هم در آینده هیچگاه این خرافات وفریب کاریها ریشه کن نشود . فرقه گرایی ریشه در یک بیماری دارد ، جنون خود بزرگ بینی شخصی که توان تسلط بر عده ای بعنوان پیروان را دارد . آنچه این جنون و بیماری را مخرب می سازد آموزه های سیاسی و اجتماعی فرقه است که بر اساس آن نیرو فقط فدایی قطب است و هدفش نابود سازی هر آنچه غیر از او می باشد . جنون برتری طلبی قطب فرقه مجاهدین و قوانین فرقه آنان همیشه از نگاه سایرین پنهان داشته می شود . این پنهانکاری نشان دهنده وقوف آنان بر این امر است که اگر در یک ارزیابی در فضایی آزاد و سالم قرار گیرند هیچ حرفی برای گفتن نخواهند داشت واز گردونه حذف خواهند شد. فرقه مجاهدین با چنین اندیشه های خرافی و متحجرانه ای ، عامل نابودی و محو خود را در درون خود پرورش می دهد .چرا که با ذات انسان به تقابل برخواسته است .درست در وضعیتی که آنان راه بقاء وماندن خود را پناه بردن به «خون نامه» و «قسم نامه» در چارچوب یک فرقه می دانند با مطالعه قوانین فرقه ای مجاهدین معلوم می شود که به تعداد تک تک فدا ئیان فرقه ، دشمنان بالقوه ای نیز هم زمان حضور دارند . واقعیتی که هرروز به چشم می بینیم گواه این است که افرادی که دیرتر از این فرقه اعلام برائت می کنند خشمگینانه تر پرده ها را کنار می زنند .

 

گوشه ای از جنایات وحشیانه سازمان مجاهدین خلق .

ما با بی رحمی هر چه تمامتر با پاسداران رفتار میکردیم...در موقع شکنجه ذره ای احساس دلسوزی علیرغم ناله ها و فریادهایی که آنها میکشیدند، نداشتیم.... با اینکه همان روز اول برای من مشخص شده بود که کفاش اطلاعاتی ندارد، با این حال من با کابل میزدم و مسعود دهانش را گرفته بود ... مسعود گفت "اطلاعات که نتوانستیم بگیریم ولی انتقام که گرفتیم..."..من با کابل میزدم ... و آنها هنگامیکه خیلی از
فشار ضربات دردشان میآمد "الله اکبر" میگفتند....جسد کفاش شکنجه شده...مسعود به من اشاره کرد آب داغ را یواش یواش بریز تا بیشتر زجر بکشد،
من نیز آب داغ را یواش یواش روی پاهای محسن ریختم طوری که
تمام تاولهای پایش ترکید.....جواد گفت الان حالیت میکنم و سپس میله ای سربی برداشت و به دهان و فک و چانه
و دندانهای او زد که وقتی طالب دهانش را باز کرد،
دندانهای شکسته اش به همراه خون آبه روی شلوارش ریخت....مسعود ناگهان اتو را به کمر محسن جلیلی چسباند که محسن از شدت درد
با حالت عجیبی دهانش را باز کرد و سپس از هوش رفت.....یک بار که به هوش آمد و پنجه هایش را روی شلوارش میکشید، مسعود قربانی به من گفت
آب داغ را بده و پس از اینکه آب داغ را از من گرفت آنرا روی دستهای محسن ریخت که
دستهای محسن پف کرد و چروک شد و حالت پختگی گرفت.....جواد سیخ را دو بار سرخ کرد و به ران طالب زد و بار سوم سیخ را سرخ کرد و روی
دکمه های جلو شلوار طالب گذاشت که شلوار طالب سوخت و سپس سیخ داغ به بدن طالب
اصابت کرد که یکدفعه طالب شوکه شد و بدین ترتیب جواد آلت طالب را سوزاند...جواد محمدی
چاقو را کنار چشم طالب گذاشت و فشار داد که خون از چشمش بیرون ریخت و
وقتی بعداً طالب به هوش آمد با آن چشم جایی را نمیدید.....ما نه تنها با پاسداران این کار را کردیم، بلکه به کفاش نیز رحم نکردیم
و در حالیکه چند روز قبلش مشخص شده بود او از همه چیز بی خبر است،
با او نیز چنین کارهایی کردیم .....آنها را روی صندلی بستیم و چشمشان را بستیم و با همان میله های سربی آنها را
بیهوش کردیم و سپس آمپول سیانور به بدنشان تزریق کردیم که....پس از بهوش آمدن مجدداً آب داغ روی سر آنها ریختیم و سر و صورت آنها تاول زد
و سپس موهای آنها را به همراه پوست سرشان که سوخته بود کندیم....اجساد را که به صورت دو بسته که یکی از بسته ها یک جسد و دیگری دو جسد بود
از صندوق عقب به پائین آوردیم...و روی زمین کشاندیم در حین انتقال بود که متوجه
نفس کشیدن آنها شدیم و اینکه در حال جان کندن بودند و بدنشان گرم بود...پوست سمت راست سر طالب به همراه موهایش کنده شده بود...جواد محمدی
در حالیکه انبردست در دستش بود مشغول کشیدن دندانهای طالب بود...بعد از تزریق سیانور صدای خرخر از گلوی آنها خارج میشد و ما در حالیکه
هنوز زنده بودند و در حال جان کندن بودند بدن آنها را طوری طناب پیچ کردیم که
داخل صندوق عقب ماشین جا شود... مصطفی سر او را محکم گرفته بود و جواد با عصبانیت چاقو را بالای گوش طالب
گذاشت و آنرا برید و بلافاصله چاقو را روی بینی طالب گذاشت و بینی او را برید....جواد شیشه را به طالب استعمال کرد و سپس همان شیشه را شکست و با تیزیهای
آن به بدن طالب میکشید که خون از سر تا پای بدن او راه افتاده بود...کار مهندسی (شکنجه کردن) خیلی پیچیده تر از عملیاتی (ترور کردن) است و
احتمال بریدن هست. شکنجه میکنیم چون مجبوریم...ولی وقتی حاکم بشویم نمیکنیم....مسعود قربانی گفت بچه های بالا از کلیه افراد بخش ویژه خصوصاً شماها که در
این جریان (منظور شکنجه) نقش اصلی دارید قدردانی کرده اند...
.
میله های سربی که توسط مسئولین بالا (ی مجاهدین) داده شده بود و گفته بودند
با اینها اگر به پشت گردن کسی زده شود بیهوش میشود...صندلی را خواباندیم.
من با کابل میزدم و آنها که از درد ناله میکردند و فریاد میزدند...مصطفی دهان آنها
را با پارچه میبست... ..آنقدر آنها را زدم که تاولهای پاهای آنها ترکید و خونریزی کرد...