قربانی اشرف ( فواد بصری )

فرقه مخرب رجوی

قربانی اشرف ( فواد بصری )

فرقه مخرب رجوی

در مصاف با مرگ، نقاب از چهره می افتد

روزی که قرار شد سلاح ها را تحویل آمریکاییها بدهیم ما را دور هم جمع کردند و گفتند که پیام رهبری آمده است. آنموقع عمده نیروها در یک پادگان نظامی نسبتا بزرگ ارتش عراق به اسم سپاه دوم که به عربی فیلق 2 گفته میشد بودند و برای اینکه پیام را سرجمع بخوانند ما را در یک سوله بزرگ جمع کردند. همه در ابهام بودیم که سرنوشتمان چه میشود. به هر حال آن چیزی که خود رجوی میگفت همه هستی این سازمان است داشت از دست میرفت. منظورم سلاح است. هر آدمی میفهمید که بدون سلاح دیگر ارتش و جنگ با رژیم معنی ندارد و این پایان همه چیز است.

وقتی همه جمع شدند پیام خوانده شد. این اولین پیام او بود که بعد از جنگ خوانده میشد. این شگرد اوست که همیشه در شرایط بسیار پیچیده و گرماگرم خون و خونریزی غیبت دارد، ولی همینکه اوضاع آرام میشود دوباره ظاهر میشود و رهبری را به دست میگیرد.

پیام را اینطور شروع کرد که: "مبارک، مبارک، مبارک، سلاح را دادیم و صاحب سلاح را حفظ کردیم". ما از تعجب قفل شده بودیم و واقعا نمیدانستیم منظو از این حرف چیست؟

یکی از دوستان من به من گفت: "محمود، یک ضرب المثل هست که میگه قمارباز وقتی میبازه اگر نگه به جهنم میترکه".

آخر اگر سلاح را نمیدادیم چکار میخواستیم بکنیم. اینکه هنر نبود. اگر سلاح را نمیدادیم باز هم یک حرفی برای گفتن داشتیم. حالا اصلا منظور این نیست که باید با آمریکاییها میجنگیدیم، ولی همین حرف را میشد خیلی صادقانه زد. آخر تو به اصطلاح رهبر یک جنبش بودی چرا باید به نزدیکترین نیروهای خودت که همیشه همه چیز را به پای تو ریخته اند این مزخرفات را تحویل بدهی؟

ما که آنروز نفهمیدیم صاحب سلاح را برای چه میخواهد و بعدا فهمیدیم. چند روز بعد به اشرف برگشتیم و همه در آنجا مستقر شدیم. زمان میگذشت و در هر سرفصلی ما در تدارک جنگی بودیم. یک روز دولت ایران را سرنگون میکردیم، یک روز دولت عراق را ساقط مینمودیم، یک روز به آمریکاییها آموزش برخورد با رژیم ایران و بنیاد گرایی اسلامی را میدادیم، یک روز انتخابات عراق را تعیین تکلیف میکردیم، و یک روز هم قیام مردم در ایران را سازماندهی می نمودیم.
تا اینکه حفاظت اشرف به دست نیروهای عراقی افتاد. خیلی روشن بود که دیگر ماندن در اشرف بی جواب است. همه فکر میکردیم که اینجا سازمان به فکر خروج از عراق میافتد و دیگر جای بازی کردن نیست، اما باز روز از نو و روزی از نو بود.

در نشستهای عمومی میگفت: "آقای مالکی پیام داده که ما میخواهیم از اشرف حفاظت کنیم. اینها میهمان ما هستند... آقای جعفری به رفته تهران و گفته اینها در عراق پناهنده هستند... آقای علاوی گفته ما به اینها نیازمندیم و باید از اینها حفاظت کنیم... فلان روزنامه از قول یک مقام منطقه ای گفته اگر اینها از عراق و اشرف بروند تعادل قوای منطقه و ژئوپلتیک خاور میانه به هم میخورد..." و تا بخواهید اخباری از این دست برای امبدوار کردن افراد و راضی نگه داشتن نیروها برای ماندن در اشرف میداد، و البته باور ما، علیرغم هزار بار تجربه کردن اشتباهات حرفهای رجوی، این بود که گویا هر گونه شکی به حرفهای او بالاترین خیانت به خلق و خالق است.

در روزهای 6 و 7 مرداد دولت عراق میخواست که در اشرف ایستگاه پلیس بزند. ما را برای اعتراض به مکانهایی بردند که امکان ورود نیروهای عراقی بود. در عین حالی که گفته میشد مژگان پارسائی در ملاقات است و طرف آمریکایی هم آنجاست و گفته که در صورت در گیری ما وارد میشویم و جلوی خشونت را میگیریم و اگر لازم باشد از فرودگاه بلد هم هواپیما بلند میکنیم.

اما نتیجه چیز دیگری بود و آمریکاییها هم وسط صحنه نیامدند. تا مدتها درگیر اعتصاب غذای افراد دستگیر شده بودیم. بعد هم جشن آزادی آنها و شکایتها و موضعگیری ها.

اما هیچوقت نمی فهمیدیم که جنگ ما با دولت عراق برای چیست. راستی این دولت منتخب باشد یا نباشد چه ربطی به ما دارد؟ چه کسی گفته که ما باید مردم عراق را هم آزاد کنیم؟ راستی ما اگر اینکاره بودیم چرا در بین مردم خودمان هیچ پایگاهی نداریم؟
چ
را ما باید در انتخابات عراق دخالت کنیم؟ اگر نمیخواهیم با پلیس عراق روبرو بشویم چرا در عراق مانده ایم؟ کجای دنیا میشود در خاک غیر خودی اینطوری با همه مبارزه کرد، و بالاخره خونی که این وسط ریخته میشود بخاطر چیست؟

و هزاران سؤال مشابه دیگر، ولی باز هم روز از نو و روزی از نو. البته نمودهای جدیدی هم وارد بازی شده بود. مثل گردانی از ژنرالهای از دور خارج شده آمریکایی و چند دوجین نمایندگان بی اطلاع کنگره آمریکا و پارلمانترهای اروپایی که معلوم نبود در موضعگیریهای کلیشه ای و سفارشی خودشان از جیب چه کسی خرج میکنند.

البته جان اشرفی به حدی بی ارزش شده است که رجوی و حامیانش که لاف مبارزه و دمکراسی میزنند آنرا مفت خرج میکنند. من اصلا قصد بی احترامی به هیچ مقامی را ندارم، ولی این را حق خودم میدانم تا سؤال کنم که آیا این خانمها و این آقایان اشراف دارند که هر گونه همسویی با سیاست سازمان مجاهدین خلق خواسته یا ناخواسته شرکت در عواقب خونبار این سیاست است. البته در اینجا نمیخواهم خلط مبحث شود و به همین بسنده میکنم.

و اما 19 فروردین 1390

روز 13 فروردین بود. به ما آماده باش دادند که گردان ارتش عراق در حال جابجایی است و باید به مواضع مشخص شده برویم که مبادا غافلگیر شویم. ما هنوز در حال و هوای ایام عید نوروز بودیم و از خدا همه چیز میخواستیم بجز جنگ و خونریزی. رفتیم به مواضع و شعر و شعار و حرکات واقعا مسخره همیشگی را اجرا کردیم.

اصلا معلوم نبود که موضوع چیست و اینکه ارتش عراق میخواهد کجا و به چه منظور جابجا شود و این چه ربطی به ما دارد و آماده باش برای چیست. ولی خیلی روشن بود که اگرسر این چیزها سؤال میکردیم معنی آن این بود که بریده ایم یا از جنگ میترسیم یا دچار کششهای زندگی و جنسی شده ایم و بر یابوی خیانت سوار شده ایم و دست آخر هم مزدور اطلاعات ایران هستیم.

من بعدا متوجه شدم که نیروهای پلیس عراق در آن ایام مدام به رهبران سازمان التیماتوم میدادند و سازمان این التیماتوم ها را نادیده میگرفت و به احدی هم بروز نمیداد و صرفا افراد را در کمال بی خبری برای کشته شدن آماده میکرد.

به هر حال 19 فروردین با 36 کشته و بیش از هزار زخمی و آسیب دیده رسید. باز هم همینکه حمله متوقف شد و معلوم شد که ادامه ندارد پیامهای پی در پی رهبری رسید که این یعنی معجزه، این یعنی فتح مبین ، این یعنی شیپور سرنگونی رژیم و انبوهی وارونه گوئی ها در نشستهای بی وقفه و تکراری.

اما واقعیت چیست ؟

به نظر من 19 فرودین روز مرگ آخرین سلولهای رابطه با این به اصطلاح رهبری عقدیتی بود. خیلی پرده ها کنار رفت. معلوم شد که چرا نباید به حرفهای او شک کرد. چرا هرگز حتی یکبار برای نمونه از خودش انتقاد نکرده است که مثلا فلان تحلیل ما اشتباه بود یا فلان خط را اشتباه رفتیم؟ چرا هر سؤال و انتقادی یعنی بریدگی یعنی خیانت؟ آنهمه اصرار بر سر حفظ اشرف و حفظ صاحب سلاح برای چه بود؟

چرا هرکسی حرفی غیر از حرف رهبری میزند دشمن و مزدور رژیم است؟ چرا اینقدر در کشته شدن اشرفیها سخاوت دارد؟ راستی چرا اسلحه را که همه چیز سازمان بود تحویل آمریکاییها دادیم و با بزرگواری از50 کشته بمبارانهای آمریکا (بقول خود سازمان) گذشتیم ولی ظرفیت دیدار خانواده های همین اشرفیها را نداریم؟ کجای این کار مبارزه است که به پیرزن 70 ساله که در عمر خودش حتی یک لحظه سیاسی نداشته و فقط میخواهد فرزنش را بیند سنگ بزنیم و فحش و ناسزا بگوییم؟ چرا باید هر مزخرفی را به اسم ایدئؤلوژی به خورد افراد داد؟ آنهم با سوء استفاده رذیلانه از ارزشهای اعتقادی مثل اسلام و قرآن و پیامبر.

رائول کاسترو وقتی امسال در کنگره سالگرد انقلاب کوبا صحبت میکرد جمله ای گفت که به نظر من بیانگر شایستگی رهبری او بود. وی گفت: "بزرگترین دشمن ما اشتباهات ما بوده و هست".

یک نکته را رجوی درست گفت. امسال سال سرنوشت است، و البته همیشه در این مرحله ماهیت پدیده ها نا گزیر از پس پرده بیرون میزند. همیشه در مصاف با مرگ نقاب از چهره میافتد. حتما که صاحب سلاح را برای امروز میخواست تا از خون او باز هم ارتزاق تبلیغاتی کند و بی دلیل نمیگفت مبارک، مبارک، مبارک. او صرفا میخواست شهید بسازد و برای این کار هم تنها داشتن صاحب سلاح کافی بود و حتما نیازی به سلاح نبود.

محمود رستمی - بغداد

زیباری: اخراج مجاهدین از خاک عراق "قطعی" است

وزیر امور خارجه‌ عراق حضور گروه مجاهدین در خاک این کشور را غیر قانونی دانست و اعلام کرد: عناصر سازمان مجاهدین خلق در پایان سال 2011 میلادی از خاک عراق اخراج می شوند.

"هوشیار زیباری" وزیر امور خارجه‌ عراق در کنفرانس خبری مشترک با "علی اکبر صالحی" همتای ایرانی خود در پاسخ به‌ سوال خبرنگار خبرگزاری فارس در بغداد ، درباره‌ آینده‌ گروه مجاهدین در خاک عراق ، اخراج این گروه‌ تروریستی در پایان سال 2011 میلادی را قطعی دانست.
وی اظهار داشت: قانون اساسی عراق اجازه‌ حضور این گروه‌ در خاک کشور را نمی دهد و طبق توافقات انجام شده‌ اعضای سازمان مجاهدین خلق پس از پایان سال 2011 میلادی از خاک عراق اخراج خواهند شد و باید به‌ کشور دیگری که‌ هنوز معلوم نیست منتقل شوند.

زیباری خاطرنشان کرد: با سازمان ملل و چندین نهاد حقوق بشری در این باره‌ صحبت کرده‌ایم و از آنها خواسته‌ایم برای اعضای مجاهدین خلق که‌ هم اکنون در اردوگاه‌ اشرف هستند ، کشور دیگری انتخاب کنند.

وزیر امور خارجه‌ عراق در ادامه‌ افزود: همچنین از مقامات جمهوری اسلامی ایران خواسته‌ایم ، برای اعضای این سازمان عفو عمومی صادر کند تا بتوانند به‌ ایران بازگردند.

"علی اکبر صالحی" وزیر امور خارجه‌ کشورمان نیز ضمن قدردانی از استقبال گرم مقامات عراقی ، ابراز امیدواری کرد عراق در آینده‌ای نزدیک موقعیت ویژه‌ خود در جایگاه‌ بین المللی را باز یابد و بتواند نمونه‌ خوبی از دمکراسی و اتحاد به‌ افکار عمومی جهان تقدیم کند.

"علی اکبر صالحی" وزیر امور خارجه‌ کشورمان در جریان یک سفر دو روز به‌ عراق سفر کرد و با بسیاری از مقامات بلند‌پایه‌ این کشور از جمله‌ "جلال طالبانی" رئیس جمهور و "نوری المالکی" نخست وزیر دیدار و گفت‌وگو کرد.

مریم قجر را با چنگ و دندان می بریمش به تهران

در پادگان اشرف و در مقر مخوف باقرزاده وقتی رجوی نشست های جمعی را برگزار می کرد در بالای سن کنار مریم قجر ژست ابلهانه می گرفت. معمولا در نشست های جمعی، رهبران فرقه بالای سن در جیب همدیگر می ریختند و ما هم روی صندلی ها نشسته بودیم بایستی کف می زدیم اگر متوجه می شدند که کسی کف نمی زند در نشست عملیات جاری پوست آن را می کندند و به او می گفتند که تو با بُردن خواهر مریم به تهران مخالف هستی . به رهبری فرقه شیاد باید گفت همیشه لقمه به اندازه دهانت بردار لقمه بزرگ احتمال دارد در گلویت گیر کند و خفه ات کند . فریب کاری و کلاه گذاشتن بر سر اسیران اشرفی تا کی . مردم ایران کار و زندگی شان کنار گذاشته اند فقط منتظرند که مریم قجر به تهران تشریف فرما شود آنهم با کارنامه درخشانی که دارد . تمام تحلیلهای رهبری فرقه آب دوغ خیاری از آب در آمد طی این چند سال عکس از آب در آمد در حال حاضر با گذشت زمان و با بستن اُردوگاه اشرف رهبری فرقه و سرانش در بحرانی قرار گرفته اند که نه راه پیش دارند و نه راه پس بدنبال راه حلی می گردند که خودشان را از این طوفان خلاص کنند بُردن مریم قجر به تهران که یک شبه در تالار بهارستان مثل دُم خروس بیرون زد باشد پیشکش رهبری فرقه و سرانش .
فواد بصری

خاطره ای از 30 مهر

هر ساله در ماه مهر در فرقه غوغایی بر پاست به در ماه مهر فیتیله نشست ها پایین کشیده می شود و ساعتهای روز به آماده سازی اختصاص می یابد و مثل برده از افراد کار می کشند . و روز انتخاب ریاست جمهوری مریم قجر را جشن می گیرند . رییس جمهوری که نزدیک به 18 سال است دارد درجا می زند و در رویای پوشالی خودش بسر می برد . در 30 مهر 78 مقرها با هم مسابقه می دادند مقر ما هم مسابقه فوتبال را برگزار کرده بود رفتن به تماشای فوتبال اجباری بود اگر کسی برای تشویق و یا تماشا نمی رفت به آن مارک می زدند که تو با این کارت به خواهر مریم دهن کجی می کنی و در پرونده فرد ثبت می شد و در یک نشست جمعی آن را بر سر فرد خراب می کردند . از بخت بدی که داشتم رفته بودم تماشای مسابقه فوتبال در حین تماشای فوتبال .  به من خبر دادند که مقر با کم بود آب مواجه شده است من هم اقدام کردم در مقر ما یک منبع 30 هزار لیتری آب بود که از نرده ها منبع بایستی بالا می رفتم که میزان موجودی آب داخل منبع را چک کنم . همین که بالای منبع رفتم در یک چهار دیواری مشاهده کردم که خواهران مجاهد مشغول مسابقه والی بال هستند آنهم بدون روسری تماشاچی ها هم که خواهران مجاهد بودند بدون روسری و از ضامن خارج دو تیم را تشویق می کردند در همین حین یک افریته از شورای رهبری زنان متوجه من شد و گویی که یک بمب در مسابقه خواهران منفجر شد و همه بازی را ترک کردند و رفتند در سالن آن چهار دیواری . آن روز گذشت و روز بعد مرا خواستند چشمتان روز بد را نبیند زنی بود بنام بهشته تا توانست به من توهین کرد و می گفت تو چطور جرات کردی به خواهران نگاه نا پاک داشته باشی اگر برادر بفهمد می دانی با تو چکار می کند . هر چه به آنها توضیح می دادم که با هماهنگی با مسئولم منبع آب را چک کردم قبول نمی کردند بعد از کلی اذیت و آزار دست از سرم بر داشتند و به من گفتند که خواهر مریم تو را بخشید و تو الان به او بدهکار هستی و باید تا حد مرگ کار کنی که شاید بتوانی بدهی خودت را بپردازی عجب روزگاری در پادگان اشرف داشتیم با دیدن موهای خواهران مجاهد آنهم اتفاقی و نه از عمد چقدر برای من گران تمام شد در آن لحظات با خودم می گفتم اگر موهای خواهر مریم را می دیدم چه اتفاقی برای من در پادگان اشرف می افتاد . این هم از ایدئولوژی پوسیده و قرون وسطایی فرقه که از اشتباهات فرد گذشت نمی کنند و فرد را تا مرز مرگ می برند .