قربانی اشرف ( فواد بصری )

فرقه مخرب رجوی

قربانی اشرف ( فواد بصری )

فرقه مخرب رجوی

عباس جان دوری تو مرا پیر کرد !!


نامه آقای گل ریزان به عباس گل ریزان اسیر در فرقه رجوی

عباس جان سلام !!

 

 خبر زلزله در آلبانی را شنیدم. من نگران شما هستم نمی دانم زلزله ای که در آلبانی رُخ داد آسیبی به شما رسانده یا خیر! امیدوارم که سالم باشی و در آینده نزدیک شما را در آغوش بگیرم . عباس جان اگر می خواهی از وضعیت من با خبر شوی من دیگر پیر شدم. بیشتر قصه دوری شما مرا پیر کرد. از خدا می خواهم تا زمانی که در قید حیات هستم شما را در آغوش بگیرم . عباس جان تمام اهل خانواده نگران شما هستند از من و خواهرت سراغ شما را می گیرند. من جوابی ندارم به آنها بدهم فقط می گویم خداوند عباس را به ما پس می دهد . برای چی خودت را داری از بین می بری؟! دنبال چی هستی؟! چی رو می خواهی بدست بیاوری؟ این همه خودشان را نجات دادند من با یکی دو تا از دوستانت ملاقات کردم شما را هم می شناختند. مشغول زندگی خودشان هستند من نمی دانم چرا خودت را نجات نمی دهی. من و خانواده ات می توانیم بهترین زندگی را برای شما مهیا کنیم. تو فقط خودت را نجات بده و دل ما را شاد کن … باور کن دیگه تحمل دوریت را نداریم . من فقط همین چند خط را برای شما می نویسم و می خواهم به شما بگویم هر چه زودتر خودت را نجات بده و ما بقی عمرت را آزاد زندگی کن

 .دوستدار شما … ولی ا… گل ریزان

 

مریم رجوی! خواب و خوراک را از تو خواهیم گرفت ..

نامه مادران استان مرکزی به مریم عضدانلو
خانم مریم قجر یا عضدانلو خوب به عکس های ما نگاه کن به چهره های ما نگاه کن .. در نبود فرزندانمان در کنار ما چگونه شکسته شدیم! چندین سال است شما فرزندان ما را به اسارت گرفته ای. خدا ازتو نگذرد که ما را در نبود فرزندانمان داغدار کردی .
اگر می خواهی ما را بشناسی … خوب بشناس .

 

1 _ من طاهره رضایی هستم مادر حسن رضایی، چندین سال است فرزند مرا به اسارت گرفته ای و به او اجازه ندادی یک تماس با مادرش بگیرد. زمانی که در عراق بود به عراق سفر می کردم فقط برای دیدار با فرزندم بود که بعد از سالها می خواستم او را در آغوش بگیرم ولی متاسفانه سران سنگ دل شما که دست کمی ازشما ندارند اجازه به من ندادند که با پسرم ملاقات کنم ای وای بر شما ظالمان نمی دانی پسرم را با چه بدبختی بزرگ کردم آرزوها برای او داشتم و تو او را از من ربودی مطمئن باش آه من تو را خواهد گرفت .
2 _
من خاور گل ریزان هستم، خواهر بزرگ عباس گل ریزان. ما از بچگی مادر نداشتیم من عباس را بزرگ کردم عباس سرباز بود. تمام خانواده ما عضو هیچ گروهی نبودند مثل مردم عادی زندگی خودمان را می کردیم. پایان سربازی عباس نزدیک بود و خیلی برنامه برای او تدارک دیده بودم خبر شومی به من رسید که شما از خدا بی خبرها عباس را با فریب به زندان اشرف منتقل کردید. می دانی مریم عضدانلو وقتی خبر را به من دادند انگار که دنیا بر سرم خراب شد چندین سال است تو عباس مرا به اسارت گرفته ای و خبری از وضعیت او ندارم خدا لعنتت کند مریم عضدانلو .
3 _
من منتی زهرایی هستم، مادر مصطفی قاعدی. مریم عضدانلو از کجا شروع کنم از دردی که سالها بر دلم گذاشتی و یا سالها از دوری پسرم با وجود مریضی که داشتم چند بار به عراق سفر کردم که شاید با پسرم ملاقاتی داشته باشم سران وحشی تو از من با سنگ استقبال کردند شما از انسانیت بویی نبردید چندین سال پسرم را به اسارت گرفتی. یک تماس و یا یک نامه از پسرم بدست من نرسیده تو نام خود را انسان می گذاری؟ تو دشمن انسان هستی و مطمئن باش در آینده نزدیک حساب خود را پس خواهید داد .
4 _
من اقدس بندی هستم، مادر حمید رضا نوری. پسر من سرباز بود و متاهل .. پسرم زمانی که سرباز بود نامه های او بدستم می رسید و از احوال او با خبر بودم از وقتی اسیر شد شما او را با فریب به زندان خود منتقل کردید و الان چندین سال است او را نزد خود زندانی کردید. در عراق که بود من به علت مشکلات جسمی توان آن را نداشتم به عراق سفر کنم برادرهایش به عراق سفر می کردند و تلاش می کردند که با او ملاقات بکنند ولی موفق نمی شدند هر موقع برادرهایش به ایران باز می گشتند و می گفتند به ما اجازه ندادند با حمید رضا ملاقات کنیم نفرینت می کردم و با خودم می گفتم خداوند تو را نابود کند .
5 _
من مهین حبیبی هستم، مادر پروانه ربیعی عباسی. من هم به تو می گویم ای دشمن خدا و انسان. بس است دیگه، تا کی می خواهی دختر مرا در زندانت زندانی کنی خسته نشدی؟! خبر داری زمانی که دخترم در عراق بود من با وضعیت جسمی که داشتم چند بار به عراق سفر کردم هر بار که سفر می کردم آرزو داشتم دخترم را ببینم ولی با یک سری آدمهای سنگ دل مواجه می شدم هر چه به آنها اسرار می کردم دخترم را می خواهم ببینم گوشهایشان را بسته بودند و نا امید و دل شکسته به ایران باز می گشتم من امید دارم که تو به سزای اعمالت خواهی رسید .
6 _
من خانم باقرزاده هستم مادر حسن باقرزاده. چندین سال است فرزندم را به اسارت گرفته ای. من و پدرش نگران وضعیت فرزندمان هستیم و تا به حال به او اجازه ندادید که با ما تماسی بگیرد شما انسانها را به اسارت می گیرید و آنها را تباه می کنید گویا که آنها بی کس و کارند و خودتان را مالک آنها می دانید من و پدرش شما را نفرین می کنیم .
7 _
من صدیقه نجفی هستم، مادر محمد جعفر نجفی. پسر من سرباز بود شما او را با فریب و نیرنگ به زندان خودتان منتقل کردید چندین سال است پسرم را به اسارت گرفته اید و خبری از او نداریم من مطمئنم پسرم با زور و فشار و شستشوی مغزی نزد شما مانده. او را آزاد بگذارید از شما جدا می شود و بدنبال زندگی آزاد خود می رود .
8 _
من اشرف محلاتی هستم، مادر فرزین هاشمی. فرزند من تحصیل کرده بود و در خارج زن و بچه داشت زندگی خودش را داشت. او را فریب دادید. زندگی او را متلاشی کردید و به اسارت خود گرفتید پسر من کم بودی نداشت به هر لحاظ تامین بود خبر داری که زن و بچه های او نسبت به شما کینه دارند شما را لعنت و نفرین می کنند عجب دل سنگی دارید شما .
در پایان
مریم عضدانلو ما مادران نه شما را می بخشیم و نه جنایتهای شما را فراموش می کنیم. فکر نکن که فرزندان ما را به دورترین نقطه ( کشور آلبانی ) بُردی و احتمالا با خودت می گویی که از شر خانواده ها راحت شدم و نفس راحتی می کشم. سخت در اشتباهی … ما مادران تا زنده ایم دنبال آزادی فرزندانمان از چنگال تو هستیم شما را راحت نمی گذاریم مطمئن باش دیوارهای اشرف 3 یا بهتر بگوئیم زندان شماره 3 مثل آوار روی سرت خراب خواهیم کرد.
آه ما مادران تو را خواهد گرفت و تو را کله پا خواهد کرد . پس منتظر باش ..
مادران استان مرکزی ( اراک )

 


دو زن پشت اتاقک آجری از ناراحتی خاک روی سرشان می ریختند!

صحنه های دل خراشی که رجوی خلق کرد - جدایی کودکان از مادران

رجوی و سرانش شامه ضد بشری خیلی قوی دارند. سال 91 جنگ خلیج، رجوی برای اینکه همه اعضا را به سمت خود سمت و سو دهد بهانه خوبی را بدست آورد. در مقری که ما بودیم به ما ابلاغ شد که در سالن غذا خوری نشست است سر ساعت در سالن حاضر شدیم ( در آن زمان زنها و مردها در یک مقر بودند ). مسئول نشست وارد سالن شد و میکروفن را بدست گرفت و بدون مقدمه گفت جنگ است و برادر تصمیم گرفته که تمامی نوزادان و کودکان را به خارج بفرستیم چون کودکان در عراق بمانند احتمال دارد محل استقرار آنها بمباران شود نوزادان و کودکان بدون پدر و مادرانشان به خارج فرستاده می شوند. نشست که تمام شد همهمه ای بین مردها و زنان بود یکی از مردها می گفت مگر می شود بچه را بدون پدر و مادر به خارج فرستاد؟! یک زنی می گفت بچه من شیر می خورد بچه ام را بدون من چگونه می خواهند در خارج بزرگ کنند ؟!

یک هفته گذشت به پدر و مادران ابلاغ کردند که کنار تدارکات مرکزی تجمع کنید . من هم کنجکاو شده بودم به بهانه خرید اقلام تاسیساتی به تدارکات مرکزی رفتم. وقتی به تدارکات مرکزی رسیدم چندین اتوبوس عراقی کنار تدارکات پارک کرده بودند. مادران و پدران نوزادان و کودکان همه آمده بودند من هم صحنه را تماشا می کردم. چند لحظه ای گذشت با چند تا خودرو کودکان و نوزادان را آوردند. من شاهد صحنه بودم وقتی پدران و مادران از کودکانشان خداحافظی می کردند مستمر اشک می ریختند. راضی نبودند که کودکان خود را به خارج بفرستند و همین طور کودکان به پدر و مادرانشان چسبیده بودند و آنها را ول نمی کردند.یک زنی که کودک شیر خوار داشت حاضر نبود که کودکش را بدهد! او را با دستانش محکم گرفته بود و اشک می ریخت و می گفت بچه من شیر می خورد؛ در مسیر از بین می رود. بچه شیر خوار را بزور از او گرفتند و در جواب به او می گفتند دستور برادر است. صحنه های دل خراشی در رابطه با کودکان و نوزادان مشاهده کردم. وقتی اتوبوس ها حرکت کردند مادران و پدران دنبال اتوبوس ها می دویدند و کودکان در اتوبوسها با دست به شیشه می کوبیدند پدر و مادراشان را می خواستند.هنگام برگشت به مقر دو زن را دیدم که پشت یک اتاقک آجری نشسته بودند و از شدت ناراحتی خاک روی سرشان می ریختند و به سران رجوی بد و بیراه می گفتند . در مقر وقتی به چهره زنان نگاه می کردم افسرده بودند و زیاد در مقر ظاهر نمی شدند. بیشتر اوقات روز در آسایشگاه بودند . رجوی در آن زمان خطش پیش رفت و برای پدران و مادران پیام داد. می خواست آنها را به لحاظ روحی آرام کند در پیام گفته بود که نگران نباشید جنگ تمام شود فرزندانتان به نزد شما بر می گردند!پیام رجوی دروغ بود و می خواست کسانی که کودکان خود را به خارج فرستادند را فریب بدهد . رجوی جنگ را بهانه کرده بود که از شر کودکان و نوزادان در اشرف خلاص شود همانطور که گفتم می خواست همه را به سمت خودش بکشاند . بعد از چند سال رجوی باز هم به فکر نقشه شوم افتاد. کودکانی که در خارج بزرگ شده بودند را با فریب به اشرف منتقل کرد اما نتیجتا طرح رجوی با شکست مواجه شد. اکثر کودکان به رجوی و سرانش نه گفتند و اردوی رجوی را ترک گفتند و در حال حاضر در کشورهای مختلف مشغول زندگی خودشان هستند .
فواد بصری