قربانی اشرف ( فواد بصری )

فرقه مخرب رجوی

قربانی اشرف ( فواد بصری )

فرقه مخرب رجوی

 

 

 رجوی دشمن خانواده .... در مقابل خانواده خودش را تنگاتنگ حفظ کرده است . از سمت راست مریم رجوی , مریم قجر , اشرف دختر مریم رجوی 50/ آن متعلق به مهدی ابریشمچی و 50/ مابقی متعلق به مسعود رجوی است , دیکتاتور معروف مسعود رجوی که لعنت خدا بر او باد , مصطفی رجوی معروف به ولیعهد مسعود رجوی

گـــــــــمشده

صاحب عکس زیر به اسم مسعود رجوی شصت و چهار ساله مدت دوسال ونیم است که از خانه خارج و تاکنون مراجعت نکرده ,نامبرده هنگام خروج یونیفورم زیتونی رنگ به تن داشته که روی آن نقشه ایران نصب شده بود اما ممکن است با توجه به شرایط سیاسی منطقه اکنون هر نوع لباسی منجمله دامن نیز پوشیده باشد و همچنین امکان دارد نقشه هرکشور دیگری را نیز به سینه نصب کرده باشد. نامبرده که به آلزایمر نیز دچار است ممکن با اسامی مختلفی مثل رهبر انقلاب , فرماندهی کل ارتش آزادیبخش , مسئول شورای ملی مقاومت , رهبرخاص الخاص وحتی صاحب زمان و زمین معرفی کند. او همچنین تمایل زیادی به پول , قدرت و زنان اعم از زشت و زیبا و پیر و جوان دارد . او همچنین در زمینه های مختلف کاری مثل تجارت و وطن فروشی , مهندسی ستون پنجم, آدمکشی, شکارانسان و احداث فرقه , سناریوسازی , همکاری با دشمن و بسیاری زمینه های دیگر تبحر و تخصص دارد از کلیه کسانی که از او اطلاعی دارند خواهشمندیم که به آدرس های زیر اطلاع داده و خانواده و دوستانش را از نگرانی رهانده و مژدگانی دریافت دارند . یاد آور میشویم که عکس فوق مربوط به بعد از گمشدن میباشد و در زیر چند عکس نیز از دوران حضورش در کنار خانواده برای شناسایی بیشتر چاپ گردیده .

خانواده های : رجوی , قجر عضدانلو, ابریشمچی , اخیانی وکلیه شورای رهبری واعضای شهر اشرف
آدرس تماس و دریافت مژدگانی: فرانسه اورسواز دفتر مریم رجوی یا شورای ملی مقاومت
عراق شهر اشرف اتاق دبیرکل جدید زهره اخیانی

زندان و شکنجه و اعدام مثنوعی در سازمان

   

رهبران فرقه ستیزه جو خشونت طلب مجاهدین بر این باور نبودند که همه چیز در جوی زمان شسته و دگرگون میشود.تصویری که از سازمان داشتم آن چیزی نبود که در عمل دیدم از زمین تا آسمان فرق میکرد.وقتی از کشور اردن می آمدیم به عراق پادگان اشرف غافل از اینکه پادگان اشرف با دیوارهای نقوذ ناپذیر و بلندش تبدیل به زندانهای قرون وسطایی شده بود

در راه مسئولین بالای سازمان از من سوال میکردن برای چه آمدی سازمان گفتم آمدم تا آخوندها را سرنگون کنم و هر چه زندان در ایران است همه را خراب کنیم . آن لحظه مسئولین بالای سازمان نیش خندی زدن به مسخره گفتن درست آمدی خیلی ناراحت شدم از این برخوردشان دست پرورده های مسعود رجوی بودن سر تا پا دو رو و پر رو آمدیم اشرف قرارگاه سردار موسی خیابانی (قرنطین)

وقتی از آسایشگاه به سمت سالن غذا خوری می آمدم متوجه اطاقی شدم که پنجره های آن را میله زده بودن مثل زندان یک نفر داخل آن بود رفتم تا ببینم چه خبر است وقتی نفر داخل اطاق را صدا کردم نفر ترسید گفت سری از اینجا برو سازمان اذیتت میکند گفتم چرا گفت برو من اینجا زندانی هستم تعجب کردم سازمان به اسم آزادی زندان درست کرده و شکنجه و زندانی میکند نفراتش را مستقیم رفتم پیش خواهر حشمت گفتم سازمان زندان دارد گفت نه گفتم خودم با چشمام دیدم نفر داخل سلول بود گفت من زندانی هستم سری از اینجا برو

حشمت خندید گفت سازمان خیلی پاکتر از این حرفها ست مبارزه میکنه که

بعد از سرنگونی هر چی زندان تو ایران است را خراب کند زندانی سازمان نداره هر روز میرفتم به نفر زندانی سر میزدم که به من گیر دادن حسمت صدام کرد گفت این نصحت را میکنم هر جا نیاز شد چشمانت را ببند رد شو بعد فهمیدم تمام اطاقهای اون قسمت پر زندانی است که پنجره های آن را موکت پوشاندن کسی نبیند بعد از مدتی منتقل شدیم به ورودی بالا که مسئولش مریم بلغبان بود وقتی با نفرات دیگه محفل میزدم هر کس به یک مدل به سازمان فوش میداد و میگفت سازمان با کلک من را آورده به اسم فرستادن به خارج

رو به روی مجموعه ما مجموعه متروکه ای بود که یک نفر جلوی درب آن پست میداد یک شب رفتم پرسیدم داخل اطاق چیست که همیشه اینجا نگهبانی میدهی گفت یک نفر است که میخواهد از سازمان جدا شود اینجا زندانی کردن پرسیدم سازمان که زندان نداره گفت اینجا بازداشگاه حساب می شه نه زندان

هر روز که سالن غذا خوری میرفتم نفرات کم میشدن وقتی مراجعه میکردم به مسئولین میپرسیدم نفرات چه میشوند مسئولین می گفتن میروند ماموریت دیگر

دنبال نکن این موضوع اطلاعاتی است

هر روز دو یا سه نفر غیبش میزد گاهی هم یکی یا دو نفر را می فرستادن ارتش برای رد گم کردن

تا یک روز ساعت 2 نیمه شب بود ناصر هاشمی بیدارم کرد گفت کارت دارند لباسهایم را پوشیدم رفتیم با ناصر گفتم مریم باغبان کار دارد گفت نه صبر کن می بینی رسیدیم به مجموعه های ورودی که ورود و خروجش چک میشد بعد ناصر گفت پیاده شو وقتی پیاده شدم دیدم تمام پنجره ها همه نرده دارد و از یک ساختمان صدای جیغ و فریاد می آید گفتم ناصر کسی را میزنند گفت نه عادی است رفتم از درب داخل اطاقی همین که وارد اطاق شدم یک دفعه یکی با چوب طی زد به سرم گفت مزدور کثیف سگ رژیم یکی دیگه با لگ مشت میزد

یکی از آنها حمید آراسته بود و اون یکی با اسم مستار مصلم و پیر دختری به اسم فروغ فوشهای رکیک میدادن و میزدان می گفتن بگو تو را کی فرستاده این پذیرایی اولش بود اطاقهای دیگه نفرات را جوری میزدن که نفر به مسعود و مریم فوش میداد تا ساعت پنج صبح زیر بازجوی و شکنجه بودم بعد من را تحویل حسن مجتهدزاده با نام مستار نوید دادن گفتم تمام شد بعد من را انداختن در سلول انفرادی با لگد و مشت گفتن لباسهایت را در بیاور گفتم در نمی آورم دوباره ریختن زدن صدایشان را بردن بالا بعد یک دست لباس زندانی آوردن دادن لباسهای سازمان را در آوردم تحویل دادم دوباره آمدن سراغم بردن بازجوی در راه نوید التماس میکرد میگفت بگو نفوذی هستم من پیش مسئولم خراب نشوم خندیدم نعمت اولیایی و مهدی نامی شروع کردن به زدن روی زمین کشیدن بردن به اطاق باز جویی

فروغ گفت میخواهی اعتراف کنی تا ازادت کنیم گفتم من کاره ای نیستم گفت میخوای به این کتاب قران قسم بخوری گفتم اره یک دفعه کتاب قران را پرت کردبه طرفم از بالای سرم رد شد افتاد زمین فروغ داد زد کثافت این قران که کتاب داستان است تو میخواهی قسم بخوری بعد به جون مسعودومریم قسم خوردم که سه تای هار شدن ریختن سرم شروع کردن به زدن به جون سگ قسم میخوردم بهتر از جون مسعودومریم بود شرافت سگ بیشتر از شرافت مسعودومریم هست حداقل سگ خیانت نمیکند

هرروز چند مدل شکنجه میشدیم

1 قطع اب گرم در زمستان وندادن وسایل گرمایش

2حبس در انفرادی که نفر فکر میکنه خودش زندانی است

3بی خوابی زیر بازجویی

4گذاشتن حلب روی سر وبا چوب زدن به ان

5در سرما انداختن در اب سرد

6زدن درب سلول هر 10 دقیقه با چوب و لگد

7کشیدن پشم شیشه به بدن

8زمان سرویس یک دقیقه

9دادن غذای سرد وکم

10 زدن شکم سوراخ شدوچرک کرد دارو نمیدادن هر روز خودم چرک میکشیدم بیرون

بعدباز جوی شد چرا رفتی تو ایران سربازی سرنگونی را عقب انداختی این جرم بزرگی است فروغ پرسید از کدام شاعر خوشت میاد گفتم شهریار یک دفعه ریختن سرم با چوب و شلنگ بستن به صندلی زدن گفتن شاعر شهریار یک خائن است با خامنه ای ملاقات کرده تو هم خائن هستی سرم داشت میترکید به نوید گفتم یک لیوان چای میخواهم شروع کرد به فوش دادن گفت در عراق روزی 700 تا کودک میمیره ما خودمان هم چای نداریم گفتم حداقل از شیر یک لیوان اب گرم بده مسلم توی بازجویی خیلی تهدیدم کرد

1 میاندازمت داخل کیسه انفرادی میبندم به پنکه سقفی انقدر بچرخی که قلبت از دهانت بزند بیرون

2-می دهیمت دست استکبارات عراق میگویم غیر قانونی آمدی داخل عراق سازمان هم نمی شناست به جرم جاسوسی سرت را میبرند مگذارند روی سینه ات

3-میدهیمت به زندان عراق ابوغریب هشت سال باید آب خونک بخوری و زندانی بکشی غیر قانونی وارد عراق شدی و جزء امانتی های سازمان نگه میدارند بعد از هشت سال با رژیم عوضت میکنند رژیم ایران اعدامت میکند

4-اگر اعتراف نکنی آب جوش سمار را میریزم رویت مثل بلبل صحبت کنی و بنویسی

5-اگر نیاز بشود می کشیمت و یک فرغون آهک خرجت میکنیم

6-میخواهی بکنیمت توی شیشه نوشابه یا شیشه را بکنیم بهت

7- می کشیمت بعد میاندازیم توی بیابون که سگها بخورنت تبدیل به کود گوه سگ بشی اگر عراقی ها هم پیدایت کنند میگویم نمی شناسیم بعد به خانواده ات میگویم که پاسدارهای رژیم کشتن خانواده ات با آنها درگیر میشوند میمیرند سازمان از مرده های خانواده ات برای مالی کاری در خارج استفاده میکند و دو جای خوری میکند

8-گذاشتن کلت روی سرم توسط حسن مجتهدزاده برو اعتراف کن که نفوذی هستی حتی الکی که من پیش مسئولم خراب نشوم

9-هر دست و پایت را به یک ماشین میبندیم تا از وسط جر بخوری و دو نصف بشوی . یک عکس هم نشان داد که دست نفر قطع شده بود

10- ما تو را دقیقه ای یک بار می کشیم تا دم مرگ می بریم بر میگردانیم یک دفعه بکشیم راحت می شوی

11-ما اینجا انواع کابلهای برق را داریم یک کابل کلفت می آورم انقدر میزنم که جای یک برگ اعتراف صد برگ بنویسی

12 – آویزانت میکنیم از پا یک ربع بمانی چشمات از کاسه در می آید ما میخواهیم با زبان خوش خودت بنویسی

13- اگر نیاز باشد یک لیتر بنزین میریزیم رویت یک کبریت میزنیم دقیقه اول اعتراف میکنی بعد هم میگویم خودکشی کرده ای

14- نقرات قبلی صحبت نکردن زنده بگورشان کردیم و هیچکس هم پیدایشان نکرد میخواهی تو را هم زنده بگور کنیم

15- کله ات را میگذارم لای گیره دو دور سفت کنم خودت راحت اعتراف میکنی یا دنده های سینه ات را که دنده هایت یک به یک صدای شکستنش را بشنوی . رهبر سازمان پاک است نمیگذارد دست بستگی داریم

16- ما اینجا داریم ملایم با تو برخورد میکنیم اگر دست استکبارات عراق بدهیم دست و پایت را میکنند توی روغن داغ اگه کاره ای هم نباشی صد برگه الکی اعتراف میدهی عراقی ها هم مدهند به ما ما نمی خواهیم به آنجا بکشد

17- نفرات سازمان تجربه شکنجه های زمان شاه و خمینی را دارند و تعدادی هم آموزشهای شکنجه دیده اند اگر نیاز باشد آنها را وارد کار میکنیم

18- اگر نیاز باشد نفر می فرستیم خانواده ات را بکشند بعد گردن رژیم میافتد به خانواده ات رحم کن مگر دوست نداری خانوادهات را




19- از بیضه هایت کپسول گاز را آویزان میکنیم تا بفهمی دنیا دست کی است

20- ما جوری شکنجه میکنیم که جایش روی بدنت نماند که زنده از اینجا در رفتی بخواهی افشاء کنی سازمان را الان هم که زیر شکنجه بدنت سبز و بنفش میشود به مرور زمان خوب میشود

21- کاری نکن راه ادرارت را ببندیم بترکی

22-ببین ما خودمان میتوانیم مدرکی را که میخواهیم درست کنیم امضاء و اثر انگشت خودت است دست خط خودت است

کسی هم نمی فهمد خوب نگاه کنی متوجه میشوی جعلی است خودت اعتراف کن من را پیش مسئولم سر بلند کن و خودت را راحت کن از زیر شکنجه

23- اگر مسعود و مریم دستور بدهند همین الان تیر بارانت میکنیم نه حیف است کلی پول فشنگ دادیم که خرج تو کنیم

24- اگر اعتراف نکنی مجبور میشویم ببریمت اطاق گاز

خوب فکرهایت را بکن اگر بمیری میگیم در حین آموزش ماکس شیمیایش خراب بوده خفه شود

25- مغزت کار نمیکنه چند ماه است زیر شکنجه هستی و از ما انرژی گرفتی و سازمان را الاف خودت کردی از پا آویزانت کنم از سقف چند بار ولت کنم با کله بیای روی زمین مغزت تکانی میخوردبهترین راه این است

26- دیگه داری عصبانی ام میکنی کاری میکنی از ترابری یک بشکه اسید بیاورم و بیاندازمت داخل اسید استخوانهایت هم آب شود بریزیم تو سبتیک

27-دوست داری با انبزدست ناخونهایت را بکشم صدای سگ بدهی و زمین را گاز بزنی

28- تو یک سرباز گمنام هستی بکشیمت کسی هم نمیفهمه چه بلای سرت تو آمده

29- باز جو فروغ : اگر اعتراف نکنی تحویل استکبارات عراق میدهیمت هشت سال میروی زندان ابوغریب جز امانات سازمان بعد از سرنگونی رژیم تحویل میگیریم میدهیمت خلق قهرمان اعدامت کنند

30- میخواهی دستهایت را قپونی دسبند بزنیم و از سقف آویزان کنیم کتبهایت از جایش در بیاید

31- دوست داری بعد از مردن وصیت نامه ات را چطور تنظیم کنیم یک مزدور یا که یک مجاهد قهرمان : شب بنویس بیاور : فرداش یک وصیت نامه نوشتم دادم به فروغ که کوبید به سرم و ریختن زدن

32- انجا کسی نیست انقدر میزنیم صدایت جای نمیرسد

33- انقدر به کف پاهایت کابل میزنم که ریش ریش بشود آبلیمو میریزیم روش خدا جلوی چشمت بیاید

34-میخواهی روی صندلی فلزی بشینی و زیرش شعله روشن کنم که تا آخر عمرت سر پا بیستی

35-مسعود و مریم دستور دادن که بنویسی یک برگه این فرمان رهبران سازمان است حداقل من را پیش مسعود و مریم رو سفید کن

36- میخواهی یک دسته کلنگ بیاورم و پاهایت را با طناب نگه دارند انقدر به کف پاهایت بزنم یا دسته کلنگ بشکنه یا استخونهایت خرد شود

37- اگر اعتراف کنی رهبری برایت در عراق ماشین میخرد و زن میگیرد و خانه می خرد اگر هم بخواهی می فرستد بروی خارج دو خط بنویس خودت را راحت کن به اینها هم برسی

38-عجب آدم زبون نفهمی هستی کاشکی توی این شرایط نمی دیدمت

بعد داستانهای امام حسین و حر را شاید صد دفعه شنیدم که حر جلوی امام حسین را گرفت نگذاشت آب بخورد بعد دوباره حر انتخاب کرد رفت پیش امام حسین

هر روز میگفتن تو هم مثل حر باش و دوباره انتخاب بکن

از فردای اون روز دوباره شروع شد صدای سنگ فرز و زدن درب با پوتین از پنج صبح تا ساعت دوازده ظهر

از جای کولر آب سبتیک رویم مریختن

یک بار دارو میخواستم به حسن مجتهد زاده گفتم مجتهدزاده از وسط محوطه داد میزد بهتر است بمیرید کثافتها مثل سگ جون بدهید

باز نکردن درب سلول برای توالت رفتن داخل سلول ادرار میکردیم

غذا کم و سرد با نون خشک میدادند میگفتن عراق در تحریم است این را که میدهیم مسعود و مریم نمدانند بفهمند ناراحت میشوند

هر روز صدای شکنجه نفرات میامد که بدترین شکنجه روحی بود

بعد حمید آراسته دوربین فیلمبرداری آورد و میخواست پشت دوربین فیلمبرداری اعتراف بگیرد

به من یک سری نوشته دیکته کرده بود میگفت این را رهبری داده و فیلم را برای رهبری می بریم تا تو را ببخشد یک مشتی دورغ که توی ایران زندانی بودم بعد از شکنجه مرا آموزش دادن فرستادن به سازمان

گفتم من این دروغها را نمیگویم عصبانی شد شروع کرد به فوش دادن یک نفر به اسم فرزاد غفاری با کلاش بالای سرم ایستاده بود میگفت یا مصاحبه میکنی ویا یک گلوله در مغزت خالی میکنم

نام بازجوها و شکنجه گران دوره اول

مصلم نام مستعارش بور

فروغ

حمید آراسته

حسن مجتهد زاده

مهدی

نعمت اولیایی محمد حیدری

----- زندان بانها

نعمت اولیایی

محمود حیدری قادر دیانت

علی سوری

مهدی

مرتضی

یک روز گفتن بیا احمد حنیف نژاد می خواخد با تو صحبت کند

اولین بار بود میدیدمش بیشتر باز جوی بود تا صحبت کردن اونم حرفهای بازجوها و شکنجه گرها را میزد بعد فهمیدم که مسئول دادگاه است در اصل زندانیان را دادگاهی میکرد

آخرش با این اذیت آذار صدایم کرن گفتن ما تحقیقات کردیم تو کاره ای نبودی معذرت میخواهیم

مهری حاجی نژاد آمد گفت این مسائل که انجا دیدی و

شکنجه زندان اطلاعاتی است به کسی بگوید دوباره می آوریم زندان و شکنجه بعد آزادم کردن رفتم پذیرش بعد رفتم نشست مسعود رجوی در قرارگاه باقرزاده برای اولین بار یک

نگهبان برایم گذاشته بودن که هر جا میرفتم مواضبم بود

مسعود رجوی توی نشست میگفت ما توی سازمان زندان نداریم حتی یک نفر که دست داشت توی کشتن زهرا رجبی تویترکیه اعتراف کرده ما اصلا یک سیلی هم نزدیم آنها را می فرستیم ایران تا خود رژیم ایران اینها را اعدام کند استفاده سیاسی آنها میریزد توی جیب سازمان توی نشست فهمیدم

چقدر مسعود و مریم پست کثیف و پوفیوز هستن

برگشتیم بعد از نشست به پذیرش یک روز همه را جمع کردن

توی سالن غذا خوری گفتن یک نوار است رهبری فرمان داده همه نگاه کنند

نوار را گذاشتن محمد حیاطی بود که میگفت ما در سازمان زندان نداریم و کسی را تا حالا زندانی نکردیم و به زندان ابو غریب نفرستادی

همیشه سر زندان به مسئولین گیر میدادم چرا دروغ میگوی

مسئولین میگفتن برادر عزیز کلت بوی قرمه سبزی میدهد تا بتول رجائی من را خواست با چند نفر دیگه که توی زندان بودیم تهدیدمان کرد که سر زندان با کسی صحبت کنید به جون رهبری قسم میخورم سرتان را بکنم زیرا آب دیگه زیاد به من گیر نمیدادن و کاری نداشتن

سازمان از دستم ظله شده بود کاری هم نمی توانست بکند

دنبال راه حلی بو که در مناسبات سرکوبم بکند

یک روزتوی پراکندگی بودیم پشت آیفا خوابیده بودم یک دفعه متوجه شدم که یکی دارد به پاهایم دست میزند بلند شدم دیدم مسئولم است گرفتم توی ایفا زدمش رفتم پیش مسئول بالای قرارگاه رسول گفت

مسئول میخواست توی خواب این کار را بکن

گفت داری دروغ میگویی به رسول گفتم اگر نیاز بشود یک گلوله توی مغزش خالی میکنم

رسول گفت اگر این کار را بکنی بلائی سرت می آوریم که مرغهای آسمان به حالت گریه کنند آمدم دم آیفا دوباره مسئولم را زدم

مسئولم گفت به من سازمان دستور داده بود تا مسئله اخلاقی برایت درست کنم تا در مناسبات بتوانند سرکوبت کنند

میروم به رسول میگویم که از بالا به من گفتن این کار را بکنم

رسول صدایم کرد و معذرت خواهی کرد حرفی برای گفتن نداشت

به رسول گفتم قرارگاهم را میخواهم عوض کنم بعد رسول دوباره صدایم کرد گفت این کار را خودت کردی که قرارگاهت را عوض کنی

تا دو ماه بلاهای سر مسئولم آوردم که فضای بدی در قرارگاه درست کردم کسی هم نمی توانست چیزی بگوید

تا زد رفتیم نشست مسعود رجوی در قرارگاه باقرزاده

توی نشست مسعود با مسئولم دعوا فیزیکی کردم

مسئولم هم از این وضعیت ناراحت بود کثافتهای مثل اینها بودن که خط سازمان را پیش می بردن

مسئولم میگفت چه اشتباهی کردم

بعد نوشتم نمی خواهم دیگر توی سازمان بمانم مناسبات پاکی ندارد

زهره قائمی صدایم کرد گفت اتفاقی است که افتاده بعد هروز نامه میدادم که میخواهم بروم از سازما

بردن در قرارگاه اشرف زندان از سوراخی در زندان بیرون را نگاه کردم تا ببینم کجا است دیوارهای زرد و بلند توی قلعه هشتاد و نه

توی سرما برق را قطع میکردن

سرمایش نداشتیم در گرمای چهل و پنج درجه

غذای سرد میدادن

تیغ هفته ای یک بار میدادن صورت بزنم و سری میگرفت

دارو نمیدادن

دربها همیشه بسته بود کسی نمی آمد آنجا خیلی وقتها یادشان میرفت غذا بیاورند

هروز کتابهای شکنجه میاوردن میدادن دیوارهای سلول خون بود بوی خیلی بدی گرفته بود

هر روز صدای شکنجه نفرات را میشنیدم که میامد زن و

مرد

بعد از کلی کتک خوردن بردنم خروجی از زندان انفرادی بدتر بود در خروجی فقط چهار تا دیوار میدیدی

یکی از مسئولین امد گفت قانون اینجا این طور است که اگر

یک روزت مانده دو سال بشه و بیرون ماشینی رد بشه از سوراخ در ببینی دو سال میسوزد ودوباره باید دو سال دیگه بمانی

در خروجی هر یک دقیقه برابر بود با یک سال

هر شب صحنه سازی میکردن و میریختن اذیت میکردن و فوش میدادن و میگفتن هنوز تا دو سالش تمام بشود روانیش میکنیم

باید دو سال چهار دیوار را نگاه میکردم

هر روز هم مسئولین زن شورای رهبری می امدن تا برگردانم به قرارگاه انقدر فک میزدن

بعد از مدتی من رافرستادن العماره قرارگاه فریبا موزرمی

فرماندش زهره قائمی بود

چند ماه گذشت رفتم به زهره گفتم مرا از این قرارگاه جا به جا کنید بروم قرارگاه دیگری زهره هر چی فوش از دهنش در امد

به من گفت

یک بار عکس زن خواننده عربی را از یکی بچه ها گرفتم زدم داخل کمدم مسئولم فهمید نشست قرارگاه گذاشت عکس را از کمدم کند توی نشست نشان داد تا نفرات را تهریک کنه

دویست نفر ادم ریختن سرم نادر رشیدی با پوتین میزد توی ساق پام و فوش میدادحمید یوسفی سیلی میزد نفرات هم تا می توانستن میزدن

بعد یک کاغذ آوردن گفتن امضاء کن گرفتم پارش کردم بعد از کلی کتک خوردن بردنم داخل اطاق و یک نگهبان گذاشتن بیرون یک ماه در اطاق زندانی بودم بعد فهمیدم که یک توطئه از طرف زهره قائمی و مسئولین برای سر کوب کردن من بود

نامه ای نوشتم سر موضوع اخلاقی زهره قائمی و گفتم من را از این قرارگاه جا به جا میکنی یا تو نشست مسعود رجوی به مسعود میگویم که خواهر شورای رهبری مسئله اخلاقی دارد

وقتی زهره صدایم کرد نامه را دادم مستقیم به خودش

زهره دو راه بیشتر نداشت یا باید میگفت دروغ است سر به نیستم میکرد

یا به هر قیمت که شده از سازمان کاری میکرد که اخراجم کنند

زهره توطئه چید یک روز که از بیرون می امدم داخل اطاق یکی از بچه ها امد شروع کرد به زدن یک دفعه از پشت دیوار تعدادی دیگر ریختن سرم زدن دهانم پر خون شده بود زهره صدایم کرد داشت می خندید گفت نوش جان کردی تازه اولشه توی باقر زاده داشتن نفرات را تایین تکلیف میکردن من را هم بردن باقرزاده چند روزی توی یک بنگال زندانی بودم

اسدالله اکبری امد گفت امده شو زهره قائمی کارت داره

در راه اسدالله گفت وصیت نامه ای برای خانواده ات داری به من بگو اگر زنده بیرون نیامدی من برسانم به خانواده ات

رفتیم داخل بنگال که مسئولین بالای سازمان بودن که زهره قائمی و محمد علی جابر زاده کنتر میکردن

رفتم وسط روی صندلی نشستم زهره قائمی می خندید

گفت دو تا تابلو داریم یکی را انتخاب کن

اولی برای چه ماموریتی امده ای

دومی نفوذی هستی

زهره قائمی به خاطر ابرویش می خواست کاری کند که من را از سازمان اخراج کنند هر چی سر مسئله اخلاقی که داشت گفتم درست بود

گفتم هیچ کدام از تابلوها را قبول ندارم

محمد جابرزاده یک سیلی زد به صورتم وتف کرد رویم نفرات دیگه ریختن سرم شروع به زدن کردن و دم گوشم داد میزدن خیلی گوش خراش بود پرده گوشم داشت پاره میشد

وسط جمعیت لگد بود که بهم میخورد انقدر تف کردن رویم که لباسهایم خیس شد

محمد جابرزاده گفت اینها چیست درباره خواهر شورای رهبری نوشتی

گفتم واقعات و تناقضم

جابر زاده گفت هر کس گفته این طور تناقض بنویسی غلط کرده و گوه خورده گفتم

مسعود و مریم گفتن تناقضهایتان را بنویسید بدهید

سه روز شب و روز در این دادگاهی ها کتک میخوردم

بعد که تمام شد با صورت باد کرده و سبز و بنفش دادگاهی دوم شروع شد

دادگاهی دوم مسئولیتش با مهوش سپهری بود همان نسرین

نفرات توی دادگاه

زهره قائمی—معصومه ملک محمدی—ژیلا دیهیم –مژگان پارسیای –مهری حاجی نژاد—عباس داوری –مهدی ابریشم چی –حسن حسنزاده محصل –

خود مسعود و مریم هم از طریق میکرفونی که صحبت میکردیم در دادگاهی گوش میکردن

نسرین گفت پرونده ات بسته نشده بعد از چند سال هنوز باز است

بعد یک برگه داد گفت این را ضد اطلاعات داده که به تو شک دارند و باید امضاء کنی

احمد واقف که همان براعی است خودکار را با زور میکرد توی دستم میگفت امضاء کن برگه را

برگه را گرفتم پاره کردم نسرین گفت کاغذ زیاد داریم باید امضا

کنی گفتم امضا نمیکنم زهره قائمی نگاه میکر میخندید

نسرین گفت اگر امضا نکنی زیر شکنجه امضا میگیریم گفتم میروم زیر شکنجه بلند شدم بروم نسرین گفت از خودت دفاع کن گفتم دفاعی ندارم یک مشت حرف مضخرف میزنید

نسرین گفت پرونده ات بعد از این هم باز است

بردنم توی بنگال شب چشم بند ودستبندوپاهایم را بستن انداختن توی کیسه انفرادی انداختن صندق عقب ماشین

اوردن قرارگاه اشرف . نزدیک مزار یک ساختمان بودکه برج نگهبانی داشت لباسهایم را گرفتن و لباسهای زندانی دادن

دوباره چشم بند ودستبند زدن بردن توی قرارگاه بیست دقیقه چرخاندن که من نفهمم کجا میبرن

رسیدیم به محل زندانها داخل قعله هشتاد و نه بود هر کس وارد انجا میشود باید ویزا داشته باشه

داخل سلولی بودم که نمشد دراز کشید خوابید

چند روزی دنبالم نیامدن هر روز صدای دختری میشنیدم زیر شکنجه بود

ازش می پرسیدن کی این بلا را سرت اورده

روسریت را بکش سرت برادر اینجا است

دختره زیر شکنجه میگفت دیگه روسری نمی پوشم

این بدترین شکنجه بود برای یک زندانی از صبح تا شب یا نیمه شب صدای شکنجه زندانی دیگه ای را بشنوی

داخل سلول عکسهای شکنجه چسبانده بودن و نوشته بو بعدی تو هستی

یک روز مختار جنت امد گفت رو به دیوار بیست چشم بند زد و دستبند

گفت پاهایت را باز کن شروع کرد به بازرسی دستم را گرفت گفت برویم چند قدمی رفتیم دیدم مشت ولگد که می خورم

شده بودم توپ فوتبال به هم پاس میدادن میگفتن شکنجه را انتخاب کردی خواهر نسرین سفارشت را کرده

انقدر زدن که روی پاهایم نمی توانستم بیستم

نیمه شب وحشیانه میریختن توی سلول مزدن

وقتی میرفتم توالت شروع نکرده با مشت و لگد میانداختن بیرون

اب را قطع کرده بودن

سه قاشق غذا میدادن اون هم سرد

دستهایم را از پشت بسته بودن توی گوشم جیغهای گوش خراش میکشیدن

داخل سلول کف زمین میله زده بودن که دسبند را میبستن به ان مدت طولانی که کمر درد و زانو درد میگرفی

دسبند میزدن به میله های پنجره سلول بعد با چوب طی یا لگ میزدن توی شکمم میگفتن چند روز که نخوابی صدا را اکوی میشنوی

سردرد بدی گرفته بودم خیلی وقتها از بینیم خون میامد

حمام یک یا دو ماه اگر دلشان میسوخت میبردن

زدن فکم کج شود شبها از درد نمی توانستم چکار کنم گوش سمت چپم درد شدیدی داشت

بعد منتقلم کردن باقرزاده توی یک بنگال نوارهای نشست را میدادن تا نگاه کنم

زهره قائمی تو قرارگاه جار زده بود که که من را سازمان اخراج کرده

توی بنگالی که بودم بیرون را میتوانستم ببینم امد حنیف نژاد میامد کنا بنگالی که بودم پارک میکرد جوری که تو دید نفرات دیگه نبود و قرارگاه زنها انجا توی خیابان ورزش میکردن احمد حنیف نژاد به باستن زنها نگاه میکرد تا وقتی که میرفتن احمد حنیف نژاد هم میرفت

بعد بردنم پیش فرشته یگانه که سوگند عضویت بخونم

بعد نسرین صدام کردبردن با چشم بند پیش نسرین

چشم بندم را باز کردن نسرین گفت ادم شدی بعد از کلی صحبت نسرین گفت اسم تو و چند نفر دیگه را زدن توی سایت

اصغر خیر اندش گفته زدن

گفت یک مقاله علیه اصغر میدهم که نوشتم پشت دوربین مصاحبه کن وبگو

گفتم نه نسرین به هم ریخت شروع کرد به فوش دادن گفت هنوز ادم نشودی بعد از این همه شکنجه

بعد نسرین سوال کرد که چرا در دادگاهی اون روز از خودت دفاع نکردی

گفت موضوع چی بود . ماجرای اخلاقی زهره قائمی را گفتم

گفت همه را بنویس بده که دادم

بعد فرستادن قرارگاه

توی نشت مسعود یک دفعه هر کس من را میدید با تعجب می پرسید اینجا چکار میکن زهره گفت از سازمان اخراجت کردن

توی اون نشست ماجرای زهره را به خیلی ها گفتم که گذارش کرده بودن گفته بودن

زهره را تو نشست دیدم وقتی رفتم طرفش من را دید داشت فرار میکرد جلوش در امدم کفتم به خاطر کارهایت شکنجه و زندانی شدم الان میخواهم به مسعود رجوی کارهایت را بگویم

التماس میکرد میگفت اشتباه کردم از مقامم سو استفاده کردم

این کار را نکن

بعد از نشست رفتیم قرارگاه

داخل سطل زباله عکس مریم رجوی را پاره کرده بودن انداخته بودن من هم چشمهایش را در اوردم زدم درب کمدم

مسئولم رفت به ژیلا دیهیم گفت ژیلا یک نشست گذاشت

و به من گفت بیا پای میکروفون

رفتم پای میکروفون ژِیلا گفت اگر کاری که کردی را به نفرات بگویم تیکه تیکه ات میکنن

نفرات را داشت تحریک میکرد بریزد سرم این نشست هماهنگ شده بود با تمام مسئولین و یک توطئه بود علیه من

ژیلا گفت بیا اینطرف که گفتم نفرات نکشنت

بعد دورم یک لایه از مسئولین بالا را چید که یکی از انها محمود برادر مریم رجوی بود

ژیلا گفت چرا چشمهای مریم رجوی را در اوردی و زدی روی

کمدت نفرات یک دفعه حمله کردن رویم شروع کردن به زدن

مسئولین بالا پرتم کردن بالای سن بعد نفرات را ساکت کردن

کنترل نشست را گرفتن دستشان

مسئولین فریاد میزدن باید اعدامش کنیم یک روز کتک بودو فوش بعد بردن انداختن توی اطاق امداد و یک نگهبان مصلح

گذاشتن دم در دکتر میامد رسیدگی میکرد

اسدالله مثنی و کاظم برادر مریم رجوی می امدن التماس میکردن که یک گذارش بنویسم و توی جمع بخونم و معذرت خواهی کنم تمام شود

که این کار را نکردم

ژیلا صدام کرد گفتم سری من را بفرستید زندان میخواهم

با نسرین صحبت کنم

ژیلا گفت چرا زندان؟

گفتم وقتی زندانیم تمام شد نسرین و مسئولین بالا تصمیم گرفتن که پیش شما بفرستن که کمکم کنید تشکیلاتی بشوم

شما بدتر همه چیز را خراب کردید

ژیلا یک دفعه از دهانش پرید که مقسر من نبودم

اسدالله مثنی به من گفت تو را سوژه کنم کاری میکند که از سازمان اخراجت کنند

این را که گفت ژیلا گفتم شما با رژیم ایران جنگ دارید یا با نفراتی که تو سازمان هستن

مگر نفرات اسباب بازی هستن که هر بلای دوست دارید سرشان می اورید

ژیلا شروع کرد به التماس کردن که مقسر اسدالله مثنی است

بعد بردن پیش نسرین

نسرین گفت من به تو اعتماد ندارم این دفعه باید کاغذها را امضا کنی

همه مسئولین بالا در دادگاهی نشسته بودن میکروفون هم روشن بو مسعود و مریم هم در اطاق خودشان گوش میکردن

نسرین این دفعه تیز گفت امضا میکنی یا شکنجه

گفتم امضا نمیکنم

فرستادن زیر شکنجه

بردن زندان لباسهای زندانی دادن چشم بند و دسبند زدن

موقه بردن دربهای بزرگ را باز میکردن که صدای بدی میدادن از چند درب عبور کردیم

داخل سلول انداختن شروع کردن به زدن وشکنجه کردن

عکس خواهر مریم را پاره میکنی به مسعود و مریم فوش میدهی

دستهایم را گذاشتن لای دو تا چوب که درست کرده بودن برای شکنجه و با چوب میزدن روی انگشتهای دستم که انگشت کوچکم از بند دوم از جاش در امد و باز میزدن رویش

بعد خودم جا زدم تا چند ماهی درد میکرد

دندانم درد میکرد دارو نمی دادن

بردن با چشم بند دست و پایم را بستن به زمین و صندلی

گفتن دندان پزشک اوردیم تا دندانهایت را درست کند

دهانم را با یک پلاستیکی باز نگه داشتن و بی حس نکردن

کشیدن که از حال رفتم

دو تا از دندانهایم را کشیدن

وقتی به هوش امدم لباسهایم پر از خون شده بود بردن انداختن داخل سلول و چشم بند را برداشتن

گفتم اب را باز کنید تا لباسهایم رابشویم و دوش بگیرم

خندیدن گفتن صبر کن بعد از سوراخ کولر یک دفعه پودر کپسول اتش نشانی زدن داخل سلول داد میزدن حمام کن همه جا سفید شد

گلوم داشت میسوخت گفتم کمی اب بدهید حسن عذتی امد ادرار کرد رویم گفت بیا اب

سید سعادت در بندی صدایم کرد گفت برادر مسعود و خواهر مریم حکم اعدامت را صادر کرده اند

این فیلم اعدامها را نگاه کن خودت نوع اعدامت را انتخاب کن که توی فیلم یک نفر را عراقیها داشتن با زور بنزین به خوردش میدادن بعد گفتن ازادی ولش کردن با گلوله زدن بهش منفجر شد

سید سعادت در بندی می خندیدگفت این مدل خوب است

گفتم برایم فرقی نمیکند

گفت اماده باش و وصیعت نامه ات را بنویسم می ایم دنبالت

شب چشم بند زدن سوار ماشین کردن بردن میدان تیر

گفتن میخواهیم تیربارانت کنیم بردن بالای خاک ریز از بالا

حل دادن یک دفعه قلت خوردم به سمت پایین که بستن به

رگبار تیرهای مشکی که دستسمت راستم کمی سوخت که جایش هم هست

بلندم کردن گفتند ترسیدی بلند بلند میخندیدن

دست بندم را باز کردن بیل و کلنگ دادن گفتن قبرت را به هر اندازه ای که دلت می خواهد بکن نیم متری کندم بعد مهدی ابریشم چی کلت برتا را گذاشت روی سرم گفت

این کاغذها را امضا میکنی یا بکشمت

گفتم بکش

کلت را چکاند و همه ان شکنجه گرها خندیدن

چشم بند و دست بند زدن برگردوندن توی سلول

هر روز هم شکنجه جسمی و روحی

شکنجه گران

--مهدی ابریشم چی

--حسن عذتی

--مختار جنت

--مجید عالمیان

--سید سعادت در بندی

بعد از حمله امریکا به عراق

گفتم میخواهم از سازمان بروم سازمان یک نگهبان گذاشته بود برام که توالت هم میرفتم دنبالم میامد

تا برداشتم ماجرایزندان وشکنجه های که شدم نوشتم حتی ماجرای زهره قائمی را در دوازده برگ دادم به رقیه عباسی که

سیستم انها ریخت به هم گفتم مدارکم را بدهید میخواهم بروم گفتن مدارکهایت سوخته است در بمب باران ولی پاسپورتت مانده

چه نوع موشکی اختراع شده کهپرونده ها را سوزانده ولی به پاسپور هیچی نشده و مانده

یک روز سرم را انداختم رفتم قعله هشتاد ونه بدون ویزا وارد شدم رفتم قسمت اطلاعات سازمان که یک دفعه فردون سلیمی و حبیب کهنی و چند نفر دیگر ریختن انجا شروع کردن

به زدن

بعد مهری حاجی نژاد اوردن مسئول اطلاعات قسم خورد که مدارکم توی بمب باران سوخته

گفتم من میخواهم بروم هر کاری کرد بمانم گفتم میخواهم بروم

گفت اگر رفتی درباره زندان و شکنجه و اعدام مصنوعی که شدی افشاء گری کنی به هر قیمتی که شده میکشیمت

چند روز بعد بردن پیش فرشه یگانه قعله چهل . نه

فرشته هم تهدید کرد که بروی و درباره زندان و شکنجه و اعدام مصنوعی افشاءگری کنی به هر قیمت شده میکشیمت

زنهای مختلفی از شورای رهبری میامدن و تهدید میکردن

تا اخر بردن پیش صدیقه حسینی که حرفهای از دهنش بزرگتر میزد

از انجا رفتیم پیش مژگان پارسای که گفت اگر رفتی و افشاء گری کنی علیه سازمان به هر قیمتی می کشیمت

حرف برادر مسعود یادت نره گفت که هر کس خیانت کنه

به هر قیمت میکشیمش

مژگان گفت شانس اوردید امریکا امد صاحب پیدا کردید

دستمان فعلا بسته است

بلای سرتان میاوردیم که یادتان نرود

رفتم خروجی و لباسهای نظامی را گرفتن و با شرت تحویل

امریکایها دادن که امریکایها دیدن ناراحت شدن گفتن شلوار

نداری گفتم سازمان همه را گرفت

یک شلوار دادن

من به خاطر زندان و شکنجه واعدام مصنوعی و شرایط سخت

از سازمان جدا نشدم

فقط به خاطر خیانت مسعود و مریم رجوی به فدا و صداقتم جدا شدم

و این شعر را میگویم به مسعود و مریم رجوی

عهد کردم هر که با من چون کند من ان کنم

انکه در تنگی دلم را خون کند من ان کنم

هر چه را بینم تحمل بایدم یا سادگی

لیک با صبر و متانت ناشود من ان کنم

بی پناهان را بگیریم دست تا روز پسین

هر که را گردنکش باشد طریق من ان کنم

دل نوازی را اگر پیشه کند هر دلبری

همچون ان فرهاد و کوه و پستون من ان کنم

هر شب از انشای دیروز بیابم نکته ای

سست عهدیها فراوان دیده ام من ان کنم

زنده ام با این امید گردون اگر مهلت دهد

انچه تا این لحظه با من کرده اند من ان کنم

خاطرات مجید روحی

.