عصر روز جمعه 31/4/67، حدود ساعت 6 بعدازظهر به قسمتهای مختلف مستقر در قرارگاه اشرف و اردگاههای دیگر ابلاغ شد که همه برای سخنرانی رجوی رأس ساعت 8 در سالن عمومی حضور داشته باشند.
ساعت در حدود 30/11 شب بود که مسعود و مریم وارد سالن شدند ... رجوی شروع به سخنرانی کرد . حدود نیم ساعت از شروع صحبتش گذشته بود که ناگهان آن را قطع کرد و گفت:
کارهای بزرگ در پیش داریم. مگر ما نگفته بودیم که « اول مهران بعدا تهران »؟
[دست زدن حضار همراه با شعار «امروز مهران، فردا تهران»]
در همین زمان دو نفر نقشه بزرگی از ایران را آوردند و در سمت چپ او، در کنار نقشه دیگری که قبلا وجود داشت، نصب کردند و رفتند. پس از ساکت شدن جمعیت، رجوی به جلوی نقشه رفت و جلسه بدین گونه ادامه یافت:
رجوی: دیگر وقت آن رسیده است که به ایران برویم. طرح عملیات بزرگی را کشیدهایم که در نهایت منجر به فتح تهران و سقوط رژیم میشود. (هورای جمعیت)
البته این دفعه احتیاج به ماکت و کالک منطقهای نداشتیم چون این بار قرار است به تهران برویم.
[دست زدن حضار و شعار «امروز تهران ، فردا مهران» ]
البته نام آن را با عنایت به نام پیامبر اسلام « فروغ جاویدان »
نام گذاردهایم. (صلوات حضار) و عملیات را به اسم امام حسین (ع) آغاز خواهیم کرد. چون این بار احتیاج به ماکت نداشتیم گفتیم چه ضرورتی دارد؟ خود نقشه ایران را بیاورید. (با چوب دستی از سمت چپ نقشه قصرشیرین، باختران و تهران را نشان میدهد) همانند شهاب باید به تهران برویم. از لحظهها ـ حتی کوچکترین لحظهها ـ باید استفاده کرده، نباید هیچ لحظهای را از دست بدهیم. زیرا در این عملیات لحظهها تعیین کننده و سرنوشت سازند. این عملیات باید در عرض 2 یا 3 روز انجام شود چون فقط اگر عملیات با این سرعت انجام شود رژیم فرصت بسیج نیرو پیدا نخواهد کرد؛ چون اصلا به فکرش هم نمیرسد که ما بتوانیم در عرض این مدت به تهران برسیم و احتمالا نمیتواند هیچ عکسالعمل مؤثری انجام بدهد.
البته در عملیات چلچراغ از شما خواستم که سرعتتان در آن حد باشد. پس از جریانات عملیات چلچراغ با فرماندهان نشستیم و به جمعبندی و بررسی پرداختیم که عملیات بعدی چه باشد؟ پس از بحث و بررسیهای زیاد دیدیم در عملیات قبلی که مهران بوده است و از مشکلترین عملیاتهای مرزی بود، بعد از گرفتن ستاد لشگر میتوانستیم جلوتر برویم و هیچ نیرویی هم بر سر راهمان نبود. با توجه به اینکه همیشه در عملیاتها به صورت تصاعدی عمل کردهاید، یعنی وسعت هر عملیاتتان از قبلی بیشتر بوده است ـ آفتاب از پیرانشهر وسیعتر و مهران از آفتاب ـ حالا باید این عملیات هم نسبت به چلچراغ تفاوت کیفی داشته باشد. بنابراین فکر کردیم که در عملیات بعدی ـ هر چه که باید باشد ـ حداقل این است که باید یک مرکز استان را بگیریم.
در این صورت مگر ما دیوانهایم که پس از گرفتن مرکز استان آن را ول کنیم و برگردیم؟ خوب، یا همان جا میمانیم ، یا به طرف تهران حرکت میکنیم. ولی باز در مقایسه با کار قبلی دیدیم استان خلی کم و کوچک است و (با لحن طنزآلود) آخر شما دیگر بچه نیستید که بروید یک شهر را بگیرید! اگر بخواهید وسیعتر از عملیاتهای قبلی عمل کنید هیچ راهی غیر از فتح تهران ندارید (دست زدن حضار و ابراز احساسات) .
البته یک سری میگفتند برویم اهواز را بگیریم و یک سری میگفتند برویم کرمانشاه را بگیریم. ما نشستیم و فکر کردیم و دیدیم باید از طریق کرمانشاه برویم زیرا اولا تا حدودی وضع و شرایط مسیری که انتخاب کردهایم نسبت به قبل مناسبتتر و بهتر است، چون عراق تا قصرشیرین و سرپل ذهاب پیش رفته است و این بار نیاز به خط شکنی نداریم و به راحتی میتوانیم تا کرمانشاه برویم. ثانیا نزدیکترین نقطه مرزی برای رسیدن به تهران کرمانشاه است. از آن به بعد بر اساس تقسیمات انجام شده 48 ساعته به تهران خواهیم رسید. البته روی لشگر 84 و 88 شناسایی انجام دادهایم اگر موقعیت سیاسی مثل قبول قطعنامه 598 شورای امنیت از طرف ایران پیش نمیآمد شاید فقط در همان جا (کرمانشاه) عمل میکردیم ولی حالا ایران خیلی ضعیف شده است و ما یک راست میرویم تهران را میگیریم.
باید بدانید که ما از قبل تصمیم انجام این عملیات بزرگ را داشتیم و میخواستیم آن را دیرتر انجام دهیم اما پذیرش قطعنامه کار ما را تسریع کرد؛ یعنی به دلیل شرایط سیاسی جدید مجبوریم یکی دو ماه آن را زودتر انجام دهیم. تصمیمی که ما گرفتیم تصمیم بسیار حساس و مشکلی بود و ما چارهای جز عمل نداریم و اگر الان اقدام نکنیم فرصت از دست خواهد رفت زیرا بعد از اینکه بین ایران و عراق صلح شود ما در اینجا قفل میشویم و دیگر نمیتوانیم کاری انجام بدهیم و از لحاظ سیاسی تبدیل به فسیل میشویم. پس بایستی آخرین تلاش خودمان را هم بکنیم و یک بار دیگر کل سازمان را به صحنه بفرستیم و مطمئن هستیم که پیروزیم و از هم اکنون من این پیروزی را به شما و خلق قهرمان ایران تبریک میگویم.
اگر ما به تحلیلهایی که در مورد رژیم داشتهایم معتقد هستیم زمان مناسبی برای ما به وجود آمده است. ما در تحلیل از جنگ گفتیم که رژیم در منتهای ضعف حاضر به توقف جنگ میشود و دلیل قبول قطعنامه از طرف آنها هم همین است. ما نباید این فرصت تاریخی را از دست بدهیم . باید حمله کنیم و کارش را یکسره کنیم. رژیم دیگر نیروی جنگی لازم را ندارد و نمیتواند نیروی جبهه را تأمین کند؛ مثلا عراق در همین چند عملیاتی که کرده است به راحتی توانسته مناطقی را پس بگیرد و هر چه خواسته جلو رفته است . «فاو» را گرفته و جزایر مجنون و چند نقطه دیگر را با چند ساعت جنگ باز پس گرفته است .
ملت دیگر از جنگ خسته شدهاند و همه مخالف جنگ هستند و کسی به جبهه نمیآید. کسانی که در جبهه هستند افرادی هستند که آنها را به زور از شهرها و روستاها دستگیر کردهاند و به جبهه فرستادهاند و میلی به جنگیدن ندارند. تمام لشگرها و نیروهای رژیم در حملات عراق ضربه کاری خورده و پراکنده هستند و یارای مقابله با ما را ندارند. پس هم از لحاظ نظامی تعادل خود را از دست داده است و هم از لحاظ سیاسی در انزوای بینالمللی قرار دارد.
البته در عملیات چلچراغ یک نفر به کمک شما آمد و آن حضرت علی (ع) بود که به شما کمک کرد و این بار هم حضرت محمد (ص) و امام حسین (ع) به کمک شما میآیند (!!!) و شما باید به اندازه چندین نفر کار کنید و سختی را تحمل کنید. البته در این نه روز که اعلام آماده باش بود شما خیلی کار کردید و کار یکی یا دو ماه را در 3 روز کردهاید.
از حالا باید همگی آماده باشید که هر وقت گفتیم حرکت میکنیم آماده باشید. شاید سازمان 25 سال پیش به وجود آمد تا در چنین روزی به چنین کاری دست بزند.
ما از طرف قصرشیرین میرویم. در آنجا لشکر 81 با عراق درگیر است ، لشگر 58 و لشگر 88 در سومار درگیر هستند، لشگر 64 در پیرانشهر است و تنها امکان دارد لشگر 28 در راه به استقبال ما بیاید.
[در اینجا رجوی فردی را از میان جمعیت صدا میزند و میپرسد:] اگر لشکر سنندج بیاید چه کار میکنی؟
[آن فرد جواب داد:] :نمیآید.
رجوی: نگو نمیآید. بگو اگر آمد داغانش میکنیم.
[بلند میشود و روی نقشه به دنبال شهرها میگردد]
کاری که ما میخواهیم انجام دهیم در حد توان و اشل یک ابر قدرت است ؛ چون فقط یک ابر قدرت میتواند کشوری را ظرف این مدت تسخیر کند؛ به طور مثال بغداد تا مر زایران 180 کیلومتر فاصله دارد و در طول 8 سال جنگ ایران ادعای گرفتن آن را نکرده است؛ و همین طور عراق هم ادعای گرفتن تهران را نکرده است اما ما میخواهیم برویم تهران را بگیریم. (با طنز) خوب، چه میشه کرد دیگه! بعضی وقتها این طور پیش میاد دیگه! [دوباره به نقشه اشاره میکند]
ما به ترتیب به قصرشیرین ، سرپل ذهاب، اسلامآباد و بعد کرمانشاه میرویم. بعد از آن همدان، قزوین، تاکستان، کرج و بالاخره تهران. (کف زدن حضار)
ابتدا از محور قصرشیرین که در دست عراق است وارد میشویم و تا سرپل ذهاب میرویم؛ البته از طریق جاده آسفالته. بعد کرند و اسلامآباد را توسط یک لشگر که فرمانده آن احمد واقف است . پس از فتح اسلامآباد یک تیپ در کرند و 2 تیپ در اسلامآباد مستقر میشوند، که در ضمن راه ورودی شهر را نیز تحت کنترل میگیرند. اسم عملیات این محور را به نام «حنیف» نامگذاری کردهایم.
بعد از اسلامآباد به سمت کرمانشاه حرکت میکنیم، که اسم این عملیات «سعید محسن» است و دو لشگر به مسئولیت صالح در کرمانشاه عمل میکند . صالح آمادهای؟
صالح: بله
رجوی: مسئولیت همه آمادهاند؟
صالح: بله
رجوی: شما قرار شد به کجا بروید؟
صالح: کرمانشاه. تقسیم بندی هم شده است که تیپها باید در کدام نقاط متمرکز شوند. تیپ ... به سراغ صدا و سیما میرود، تیپ ... به سراغ زندان دیزلآباد میرود و زندانیان را آزاد میکند و آنهایی را که میخواهند مسلح میکند، و تیپ ... سپاه بعثت و قرارگاه نجف را میگیرد و به همین ترتیب جعفر راه ورودی کرمانشاه، تیپ افسانه پادگان نزدیک آن، و تیپ جلیل دروازه خروجی کرمانشاه را به اضافه هوانیروز دارند. البته مردم را میفرستیم که زندانیان دیزلآباد را آزاد کنند.
رجوی: اول شهر را بگیرند، بعد زندان را؛چون تصرف شهر مهمتر است. ما در کرمانشاه اعلام جمهوری دموکراتیک اسلامی میکنیم. این تیپها در کرمانشاه مستقر میشوند و 2 تیپ به سنندج و بقیه به سمت همدان حرکت میکنند. نام عملیات محور همان را به نام «بدیع زادگان» گذاشتهایم. محمود قائمشهر آمادهای ؟
محمود: بله
رجوی: میدانی باید به کجا بروید و چه هدفهایی را در شهر در دست بگیرید؟
محمود: بله ، همدان
رجوی: بعد از آنکه به همدان رسیدید و مستقر شدید یکی از تیپهای زیر نظر خودت را برای کمک به تهران بده. وقتی همدان و صدا و سیمای آن را گرفتید صدای مجاهد را پخش کنید و به مردم اعلام کنید که ما داریم میآییم.
محمود: باشد.
رجوی: رادار همدان باید منهدم شود تا هواپیماها نتوانند درست کار کنند از پایگاه نوژه هم ترسی نداشته باشید، هر سه ساعت به سه ساعت دستور میدهم هواپیماهای عراقی بیایند و آنجا را بمباران کنند. پایگاه هوایی تبریز را هم با هواپیما هر سه ساعت به سه ساعت مورد هدف قرار خواهیم داد.
نادر (7): از لحاظ پوشش هوایی چطوری؟
نادر: در دست ماست و میتوانیم کنترل کنیم.
رجوی: اگر هواپیمایی بخواهد از نوژه بلند شود چه کار میکنید؟
نادر: میزنیم، اگر چیزی بخواهد پرواز کند کلا فرودگاه را میزنیم.
رجوی:کاملا مطمئن هستید؟
نادر، بله میتوانیم .
رجوی: علاوه بر آن ضد هوایی و موشک سام 7 هم که داریم؟
نادر: بله داریم .
رجوی: فتحالله تو میروی قزوین و تاکستان را میگیری. یکی از هدفها علاوه بر مراکز سپاه لشگر 16 قزوین است. پس از خلع سلاح تمام نیروهای نظامی و انتظامی در آنجا مستقر میشوی و وقتی مستقر شدی یکی از تیپهای خود را به کمک تهران بفرست چون در آنجا نیاز هست. پس از آن 2 تیپ راهی تاکستان شده و در آنجا مستقر میشود و پشت سر آن منوچهر با یک لشگر راهی کرج میشود و آنجا را تصرف میکند. البته نام عملیات محورهای قزوین و تاکستان را به نام «سردار» نام گذاردهایم.
پس از آن 4 لشگر و 2 تیپ تحت نام کلی «سیمرغ» و تحت فرماندهی محمود عطایی راهی تهران میشوند، که مهدی ابریشمچی هم معاون او در این عملیات است. [محمود عطایی و مهدی ابریشمچی دست یکدیگر را میفشارند] ضمنا اگر یادتان باشد در انقلاب ایدئولوژیک گفتم که یک سیمرغ بود که به کوه قاف رسید و آن روز هم گفتم که سیمرغ «مریم» بود. علت اینکه این اسم «سیمرغ» را انتخاب کردم حرف همان روز است. (کف زدن حضار) .
مریم: (با اطوار) چرا این اسم را گذاشتی؟
رجوی: میبخشید که بدون مشورت جنابعالی این اسم را گذاشتم.
در آنجا تیپ لیلا فرودگاه مهرآباد ،
تیپ ... سلطنتآباد،
تیپ فرهاد صدا و سیما،
تیپ فرشید زندان اوین،
تیپ .... مراکز سپاه،
تیپ ... نخست وزیری،
تیپ ... مجلس شورا،
تیپ ... ستاد ارشت
و تیپ کاظم در جماران عمل می کند. (هورا و کف زدن حضار)
هوانیروز عراق تا سرپل ذهاب به همراه ستونها خواهد بود. از نظر هوایی ناراحت نباشید چون هواپیماهای عراق پشتیبان ما هستند و تمام ماشینها به صورت ستون حرکت میکنند.
البته این عملیات را دو عامل درجه یک تهدید میکند؛ یکی اینکه از طرف رژیم خمینی از طریق هواپیما مورد حمله و بمباران قرار بگیریم چون روز جاده همه به یک ستوان حرکت میکنیم ؛ ثانیا چون صف ماشینها خیلی طولانی است اگر ماشینهایی خراب شوند و یا از دور خارج شوند نباید به خاطر آن همه ستون متوقف شوند و بایستی آن را به سرعت از دور خارج کرد و از ماشین زاپاس استفاده کرد و یا کلا آن را از دور خارج کرد و معطل آن نشد. در ضمن هیچ ماشینی حق سبقت گرفتن ازجلویی را ندارد و همین طور حق عقب افتادن را هم ندارد.
هر جا که رسیدید سر راه جادهها را باز کنید. تیپهای مأمور در شهر مأمور تأمین جادههای آن شهر میباشند و هر تیپ با رسیدن به آن شهر وارد آن شده و بقیه ستوان بلافاصله به حرکت خود ادامه میدهند. ضمنا اگر اسیر شدید راجع به خط سیر عملیات که از کدام جاده و از کدام شهرهاست. چیزی نگویید و بگویید که عملیات قرار بود تا همین جا باشد.
(رو به محمود قائمشهر) محمود، خوب فهمیدی که باید به کجا بروی؟ یک دفعه به قائمشهر نروی! و اول به همدان برو، کار و مسئولیت خودت را انجام بده، بعدا که به تهران آمدی مازندران را به تو میدهم.
[رو به قاسم] حیف که مردم اصفهان بیبخارند و الا یک تیپ را هم به تو میدادم که به اصفهان برویم.
[محمود عطایی فرمانده محور تهران را صدا میکند و او پای میکروفون میآید از او پرسید] وضعیت چطور است؟
عطایی: خوب است . با نیروی هوایی و هوانیروز عراق هماهنگ شده است. ماشینها آماده است، مهمات بارگیری شده، و تیپها تا حدودی توجیه شدهاند و تا رسیدن به شهرها بهداری هم آمادگی لازم را دارد و هیچ گونه نگرانی وجود ندارد. در لابه لای ستون تعمیرکار سیار و فیلمبردار سیار هم در حال حرکت هستند.
رجوی: در این عملیات مردم به حمایت از ما برمیخیزند. کسانی که حاضرند با ما بیایند را از پادگانها و مراکز سپاه مسلح کنید و هر چه خواستند تا تهران بیایند آنها را با خودتان ببرید.
در این عملیات نیروهای زیادی به ما کمک خواهند کرد. از طرفی درب زندانها که باز شود آنها هم به ما هستند و با ما خواهند آمد . نیروهای زندان بالقوه با ما هستند. البته هر جا رفتید اگر مردم آنجا تسلیم شدند که کاری با آنها ندارید و اگر جنگیدند با آنها بجنگند و هر جا رسیدید از مردم کمک بگیرید و کارها را به خود مردم بدهید و از این نترسید که مردم اسلحهدار میشوند و چه خواهد شد.
محمود، وقتی که تهران را گرفتی در خیابان طالقانی به ساختمان بنیاد علوی میروی. در طبقه پنجم آنجا اتاقی است که روزی اتاق من و اشرف و موسی بوده است. سلام من را به ساکنین آنجا میرسانی و اگر مردم آنجا بودند جای دیگری را به آنها بده چون ما را بعد از انقلاب به زور از آنجا بیرون کردند. آن اتاق را برای من نگهدار تا وقتی که به تهران آمدم در آنجا مستقر شوم.
[رو به فرید] خوب فرید، شما چه کار میکنید؟ در اولین روزی که نیروها به مقصد رسیدند شما باید 24 ساعته برنامه داشته باشید و مسئله را به گوش همه ملت ایران برسانید. کار و بارتان جفت و جور هست؟ برنامهتان تنظیم شده است؟
فرید: ما 24 ساعته برنامه خواهیم داشت.
رجوی: برای ثبت در تاریخ میخواهم هر کس با این طرح موافق است دست بلند کند.
[همه دستها را بلند کردند. رجوی تک تک به همه نگاه کرد. رو به فیلمبردارها و انتظامات:]
شما چرا دستتان را بلند نمیکنید؟]
[آنها هم دستشان را بلندکردند. ]
[رو به حضار:] آیا ما دیوانه نیستیم که میخواهیم چنین کاری بکنیم؟ آیا به نظر شما چنین کاری شدنی است و آیا احمقانه نیست؟ اگر کسی مخالفتی دارد بیاید و صحبت کند و کسی هم حق ندارد با او مخالفت کند.
[رجوی نشست و یک سیگار روشن کرد. در همین حین زنی از میان جمعیت بلند شد و دست خود را بلند کرد. همه حضار با تعجب به او نگاه میکردند.]
رجوی: پشت میکروفون بیا و حرفهای خودت را بگو.
زن: من مخالف نیستم، اما اینکه میگویید مردم با ما هستند فکر نمیکنم چنین باشد. من و شوهرم چند شب قبل از خارج آمدهایم و خود من 4 ماه است که از ایران آمدهام. مردمی که من دیدهام با آنچه که شما میگویید تفاوت دارند. فکر نمیکنم آنها به ما کمک کنند. هیچ گونه جو سیاسی نظیر آنچه که شما میگویید تفاوت دارند. فکر نمیکنم آنها به ما کمک کنند. هیچ گونه جو سیاسی نظیر آنچه شما به آن اشاره میکنید در ایران به وجود نیامده است، چون خیلیها در ایران هستند که حتی رادیو مجاهد را گوش نمیدهند و از مجاهدین هم به کلی بیخبرند. شما چطور انتظار دارید با اختناق شدیدی که وجود دارد چنین کسانی در تهران بلند شوند واز ما حمایت کنند؟
رجوی: درست میگویی و درست صحبت کردی ولی من الان تو را قانع میکنم. این نظر تو به 4 ماه پیش برمیگردد و الان ایران خیلی فرق کرده است. از آن گذشته تا ما شهری را آزاد نکنیم مردم با ما نخواهند شد. ما روی نیروی خومان حساب میکنیم. مردم در وهله اول نخواهند آمد و حتی ممکن است از ما بترسند و همانطور که گفتی بروند و درهایشان را ببندند؛ ولی وقتی که رفتیم و در کرمانشاه مستقر شدیم و مردم دیدند که تعادل قوا به سمت ما میچرخد یک قدم بیرون میگذارند و ما در شهر میگردیم و اعلام میکنیم که هستیم و آن وقت مردم جرأت میکنند درها را باز کنند و بعد جلو آمده از ما حمایت میکنند و ما هم کارها را به دست مردم میدهیم. ولی در ابتدا آنچه تو گفتی درست است. در آن موقع که شما در ایران بودید چقدر از مردم مخالف [آیت الله]خمینی بودند؟
زن: 90 درصد
رجوی: این 90 درصد اگر بفهمند که مجاهدین به شهرشان آمدهاند حتما از آنها حمایت میکنند و مردم وقتی که دیدند سپاه و کمیته دیگر نیست حتما نمیترسند و وقتی که اسلحه گرفتند خودشان همه کاره میشوند و شما فقط آنها را راهنمایی میکنید.
البته اگر در این عملیات شکست هم بخوریم تأثیرش آن قدر هست که باعث برپایی قیام توسط مردم شود، چون رژیم وضعیتی ندارد که تا عید دوام بیاورد. ولی ما در وضعیتی مثل 30 خرداد قرار داریم و باید به این کار تن بدهیم.
البته برای من تصمیمگیری در این مورد مشکل بود چون بهترین نیروها و نفراتی را که در سالهای زندان با هم بودیم به داخل صحنه میفرستیم. ما در این عملیات میخواهیم تمام سازمان و مام ارتش آزادیبخش را به میدان جنگ ببریم. این ، خودش ریسک بالایی دارد، چون جنگ دو وجه دارد؛ یا شکست یا پیروزی. در صورتی که شکست باشد موجودیت سازمان به خطر میافتد.
[یک نفر از ته سالن: خون اشرف میجوشد ، مسعود میخروشد]
ما در قدیم 3 یا 4 نفر را در ایران داشتیم که آن عملیات ها را میکردند که سپاه و کمیته ها هیچ کاری نمیتوانستند بکنند. این ساسان کجاست؟
(رو به ساسان) شما در سال 60 در عملیاتهای تهران چه کار میکردید؟
ساسان: بالطبع با این نیرویی که داریم میرویم و حتما برایمان موفقیتآمیز خواهد بود. زیرا در سال 60 و 61 در تهران فقط 8 تا 10 تیم نظامی در سراسر تهران داشتیم که نیروهای کمیته و پاسداران از دست ما در امان نبودند. مثلا یک تیم 3 نفره ما این طرف میدان مصدق میایستاد، یک تیم آن طرف و سراسر مسیر را به راحتی میبستند و نیروهای پاسدار و کمیته هم کاری نمیتوانستند بکنند و از ما میخوردند.
مریم: (رو به زن) شما خیالتان راحت باشد. همه چیز آماده است و طرحها دقیق میباشد. شما ناراحت نباشید. ما در 30 خرداد از روی اسیتصال و ضعف با رژیم برخورد کردیم ولی امروز از موضع قدرت با او برخورد خواهیم کرد. البته دلیل اینکه ما میخواهیم این قدر زود دست به این عملیات بزنیم این است که رژیم در حال حاضر هم دچار بحران نیرویی شده و هم روحیه نیروهایش به دلیل شکستهای پیاپی ضعیف شده است. برای همین هم میخواهد صلح صوری کند تا وقت پیدا کند و بسیج نیرو کند. به همین دلیل ما باید تا دیر نشده از این فرصت استفاده کنیم و این عملیات را انجام دهیم ولی قبلا بین هر عملیات یکی دو ماه برای کارهای مقدماتی، از جمله شناسایی و آماده کردن خودروها و دیگر وسایل و مانور وقت لازم داشتیم، که در حال حاضر موفق شدیم همه کارها را در عرض همین مدت کوتاه بعد از عملیات چلچراغ انجام دهیم که کار بسیار شاقی بود ولی با روحیه بالای افراد ما و عنصر مجاهد بودن که در همه بوده است این کار در این مدت کوتاه عملی شد و خیلیها در این مدت کوتاه، آموزشهای پیچیدهای نظیر کار با تانک را هم یاد گرفتند و آماده عملیات شدند. عدهای هم راجع به وضعیت بچههای کوچک سؤال کردند که ما بچهها را بعد از آنکه تهران فتح شد سوار اتوبوس میکنیم و به تهران میآوریم.
رجوی: از هر کس میپرسم بلند شود و جواب بدهد. طاهره (16) چه کار کردی؟ کارها رو به راه است؟ دیگر فشنگ کم نمیآورید؟ کنسرو و آب میوه به اندازه کافی داریم؟
طاهره: نه این دفعه خیلی زیاد داریم و تقسیمات وسایل هم انجام شده است. مهمات به اندازه کافی و حتی بیشتر از آنچه مورد نیاز است برداشتهاند. هزار تفنگ اضافی رسیده است و تانکها و خودروها هم اکثرا رسیده و بقیه هم تا فردا ظهر میرسد. کنسرو هم به تعداد کافی تهیه شده که حتی ممکن است زیاد هم بیاید.
رجوی: محمود وضعیت به لحاظ امکانات چطور است؟ کم و کسری ندارید؟ همه خودروهای مورد نیاز رسیده است؟
محمود: بله، فقط مقدار کمی مانده ، که تا فردا ظهر تمام میشود.
رجوی: فاطمه وضعیت درمانی به لحاظ دارو و پزشک و آمبولانس همه آماده هستند یا نه ؟
فاطمه : بله آماده است.
رجوی: قرار بود برای حمل مجروحین هلیکوپتر بگیرید و داشته باشید گرفتهاید؟
فاطمه: مسئله آن هم تا فردا حل خواهد شد.
رجوی: دکتر حمید را هم ببرید. کاظم هم آمده است. مسئله درمانی اینجا مسئولیتش با کاظم باشد که در این زمینه چیزی کم نیاورید.
ما در این راه عاشوراگونه میرویم اما با این بار با زمانی که در 30 خرداد 60 شروع کردیم فرق میکند، چون در آن موقع چشمانداز پیروزی نداشتیم و عاشوراگونه شروع کردیم ولی این بار چشمانداز پیروزی داریم که خیلی ملموس است . البته همه افراد باید بدانند که میخواهند چه کار کنند. ما کاری میخواهیم بکنیم که همه دنیا تعجب کنند و یکد دفعه بفهمند که ما در تهران هستیم و خمینی دیگر وجود ندارد.
مریم: درست است که ما به خاطر وظیفهای که داریم عاشوراگونه وارد میشویم ولی در اینکه ما حتما پیروز میشویم هیچ شکی نداریم. الان جبههها خالی شده و وقتی که از جبهه آن طرفتر برویم کسی نیست که جلو ما را بگیرد و ما آن قدر میخواهیم با سرعت پیش برویم که هرکس که مجروح شد باید خودش مسئلهاش را حل کند که باعث کندی ستون نشود.
رجوی: اگر کس دیگری حرفی دارد باید بگذارد در میدان آزادی تهران بگوید و جمعبندی عملیات هم در همانجا خواهد شد. طی چند روزی که ما در اردوگاه قدم زدهایم شاهد بودهایم که بچهها چقدر کار کردهاند. دیدم جیپی را نفربر کردهاند و تویوتایی را زرهی کردهاند، که اینها همه نشان دهنده آمادگی ماست.
[با خنده] روی جیپهای رزمی آرم ایران را زدهاند که ما خیلی خوشحال هستیم که کشورمان سازنده شده است.
[رو به یکی از فرماندان] کمرشکنها را خالی کردهایم؟ تانکهای 6 چرخ آمادهاند؟
فرمانده : بله
رجوی: تانکهای 6 چرخ سرعتشان زیاد است و هر سه تا از آنها که وارد یک شهر شود همان رژهاش جو وحشت را حاکم میکند. ما برای همین از این تانکها استفاده میکنیم.
مریم: در پایان مطلبی بود که میخواستم بگویم و آن اینکه از فرماندهان تیپها میخواهم که بعد از نشست ساعتی به شما فرصت بدهند تا بچهها همدیگر را ببینند و از هم خداحافظی کنند.
در اینجا نشست تمام شد و همه دست زدند و شعار دادند و نهایتا سرودی پخش شد.
.
... شاید کمتر کسی باشد که نام مسعود رجوی و فرقه اش را نشنیده باشد، اما شک ندارم که کمتر کسی هست که از ماهیّت واقعی و پنهان او و اینکه در درون فرقه اش چه می گذرد، با خبر باشد. رجوی اگر چه به ظاهر فرعون و امپراطور و پادشاه و امیر نبوده و نیست، اما همانند آنان زندگی می کند، خدمه و نوکر و کنیز و سلطان بانو و... دارد، شکنجه گر و زندان و زندانبان دارد، هیچ مخالفتی را علیه خود برنمی تابد و دست به قتل و تهدید مخالفان خود می زند و یا شخصیتشان را تخریب می کند. او همانند پادشاهان ظالم و قلدر نیز به عیش و نوش و قدرت خود می اندیشید و در خانه ها و کاخهای گرانقیمت روزگار می گذراند. و فکر می کرد این حق اوست و بقیۀ اعضای سازمان نبایستی در راحتی و رفاه باشند ...
مریم سنجابی، فریاد آزادی، سیزدهم ژانویه 2012http://www.faryade-azadi.com/2Haupt/Kakh%20Rajavi1.HTM
سینه تاریخ پر است از بیداد پادشاهانی که کاخهای ستم خویش را بر اجساد مردم بیچاره، ضعیف و درمانده بنا می کردند، گویی جلال و جبروت پادشاهی شان در عظمت کاخهایشان نهفته بود، و وسعت نظر و صحت اندیشه و پاکی اعمالشان، در وسعت و زیبایی و تعداد کاخهایشان متبلور می گشت. کاخهای کوچک، بزرگ، سرخ، سبز، سفید، تابستانی، زمستانی، ییلاقی، ساحلی و... همه، چیزی نبودند جز دیوارهای ساتر میگساریها و عیاشیها و خوشگذرانی های صاحبانشان، جز دیوارهای فاصل و حائل بین مردمی فقیر و خسته و فرسوده و زخمی و مجروح، با ظالمانی تن پرور و خوشگذران و سودجو و خونریز و... وجه مشترک همه از فراعنه مصر گرفته تا پادشاهان ریز و درشت ایران تا امپراطوران روم تا خلفاء و امراء بی دین بلاد اسلامی، در کاخ نشینی و زندگی درباری و تجملاتیشان خلاصه می شود. آنها از مردم خویش بردگانی می ساختند که باید کار می کردند و جان می دادند تا ولی نعمتانشان تمام ایام را در آرامش، آسایش و رفاه بگذرانند و در زرق و برق خیره کننده کاخهایشان غرق شوند.
آنچه امروز مرا به تعجب واداشته و وادارم کرده تا دست به قلم ببرم، هیچیک از این پادشاهان و امپراطوران و فراعنه وامراء کاخ نشین نیستند بلکه شخصیتی متوهّم و دیوانۀ قدرت است که در تقلیدی جنون آمیز از آن کاخ نشینان، کاخهای بسیاری برای خود بنا نموده است و با دروغ و فریب، هزاران انسان بیگناه را به بردگی گرفته و هزاران نفر را قربانی کرده است. این مقاله را برای ثبت در سینۀ تاریخ می نویسم و برای اینکه اگر کسی هنوز بر این باور است که در سازمان مجاهدین رهبری انقلابی، صادق، فداکار، ضد تبعیض و استثمار وجود دارد، بداند که این خیالی خالی و توهمی پوچ بیش نیست، چرا که یک رهبر انقلابی که اتفاقأ دم از صدق و فدا نیز می زند باید همانند مردمی که سنگش را به سینه می زند زندگی کند و با نیروها و هوادارانش صادق باشد، اما دریغ! دریغ از صداقت و فدا و یکرنگی!
شاید کمتر کسی باشد که نام مسعود رجوی و فرقه اش را نشنیده باشد، اما شک ندارم که کمتر کسی هست که از ماهیّت واقعی و پنهان او و اینکه در درون فرقه اش چه می گذرد، با خبر باشد.
رجوی اگر چه به ظاهر فرعون و امپراطور و پادشاه و امیر نبوده و نیست، اما همانند آنان زندگی می کند، خدمه و نوکر و کنیز و سلطان بانو و... دارد، شکنجه گر و زندان و زندانبان دارد، هیچ مخالفتی را علیه خود برنمی تابد و دست به قتل و تهدید مخالفان خود می زند و یا شخصیتشان را تخریب می کند. او همانند پادشاهان ظالم و قلدر نیز به عیش و نوش و قدرت خود می اندیشید و در خانه ها و کاخهای گرانقیمت روزگار می گذراند. و فکر می کرد این حق اوست و بقیۀ اعضای سازمان نبایستی در راحتی و رفاه باشند و بایستی همواره در شرایط سخت باشند تا روحیه انقلابی خود را حفظ کنند!!
در همینجا ضمن قدردانی و سپاسگزاری از همۀ دوستانی که در این کار مرا یاری داده اند یادآوری می کنم که این مجموعۀ با ارزش با کمک و همکاری تعدادی از دوستان جداشده از سازمان تهیه شده و محصول یک کار جمعی است...
البته قصد ندارم به همۀ ابعاد زندگی اشرافی رجوی بپردازم، بلکه فقط می خواهم به کاخها، خانه ها و پناهگاههایی که او با دلارهایی که از صدام حسین و برخی منابع دیگر، در ازای وطن فروشی و خیانت به مردم و جوانان ایران گرفته و برای خود و سلطان بانویش مریم ساخته، اشاره ای داشته باشم.
در حالیکه نیروهای صادق اما فریب خوردۀ سازمان با توهم و خیال مبارزه انقلابی در بیابانهای تفتیده و داغ عراق در شرایط بسیار سخت و طاقت فرسا روزگار می گذرانیدند، و در حالیکه همواره دستگاه تبلیغات سازمان از شرایط بد مالی سازمان و نیاز به پول برای ادامۀ به اصطلاح مبارزه سخن می راند و با دورویی تمام دست کمک پیش خلق قهرمان! بلند می کرد، و در حالیکه مهدی ابریشمچی، در تلویزیون فرقه ظاهر می شد و شوی مسخرۀ گلریزان را اجرا می کرد و پول قلک بچه های هواداران از همه جا بیخبر را بعنوان کمک مالی می گرفت...، مسعود رجوی با صرف میلیونها دلار در نقاط مختلف عراق در حال ساختن کاخ و خانه و پناهگاه برای خود و مریم بود.
وی در چندین مکان مختلف در عراق برای خود خانه هایی مجهز ساخته بود که هرکدام متناسب با شرایط حفاظتی و امنیتی تا میلیونها دلار هزینه در برداشتند، تعدادی از این خانه ها برای استقرار موقت و تعدادی نیز خانه های دائمی او بودند. در این رابطه می توان به خانه ها و کاخهای زیر اشاره نمود:
قرارگاه بدیع زادگان
این قرارگاه در نزدیکی بغداد قرار داشت و در سال 1365 تأسیس و قرارگاه حنیف نامگذاری شده بود و اساساً یکی از قرارگاههای پنجگانۀ نظامی در سالهای 1365 و 1366 محسوب می شد، ولی از سال 1366 که نیروهای نظامی ساکن آن به شهر کوت منتقل شدند، این قرارگاه مبدل به محل اصلی فعالیت ستادهای سیاسی و تبلیغات شد. در قسمت انتهایی قرارگاه بدیع (غرب قرارگاه) که حدود یک چهارم قرارگاه را تشکیل می داد یکی دیگر از محل های استقرار رجوی قرار داشت. این محل نیز بصورت بسیار شیک و مجلل و با استحکامات قوی ساخته شده و در طول سالیان نیز به ساختمان اصلی آن، اتاق ها و سالن های مجلل مختلف برای جلسات کوچک و بزرگ اضافه شده بود. ناگفته نماند فضای سبز این محل نیز بطور اختصاصی ایجاد شده بود که دارای استخر و درختانی بسیار زیبا بود. و اطراف محل با دیوارهایی بسیار بلند از قرارگاه بدیع جدا می شد.
مقر محمد آباد در منطقۀ کفری
این مقر شامل یک مجموعۀ سنگری و استحکامات در تپه های کفری بود که به صورت یک روستا عادیسازی و مورد استفاده رجوی ها در دوران جنگ کویت قرار گرفت. با توجه به چشم انداز شروع حمله نیروهای ائتلاف به عراق پس از اشغال کویت، سنگرسازی گسترده ای به همراه استتار و عادیسازی به شکل یک روستا در این منطقه برای رجوی ها آغاز شد و چند ماه به طول کشید که همه وسایل راحتی برای آنها در نظر گرفته شود.
رجوی بیشتر دوران 40 روزۀ جنگ و بمبارانها را در این محل سپری کرد. این در حالی بود که سایر نفرات همراه رجوی ها -اعم از کادر حفاظت و دفتر او و ستادهای همراهش- از هیچ سنگری برخوردار نبودند و می باید در چادر و یا کانکس سر کنند. پس از اتمام جنگ، برای اینکه این محل به دست کردهای عراقی نیفتد، به آتش کشیده و تخریب شد.
مقر فروغ 1 در منطقۀ کربلا
فروغ 1، یکی از ویلاهایی بود که توسط مخابرات عراق و برای اختفا و حفاظت رجوی ها از بمبارانهای نیروهای ائتلاف به وی داده شده بود. چون آمریکا و نیروهای ائتلاف به دلیل موقعیت مذهبی شهرهای کربلا و نجف، آن محلها را هدف قرار نمی دادند، با گسترش و شدت یافتن بمبارانها در روزهای پایانی جنگ، رجوی ها به این ویلا منتقل شدند و همواره یک مقام مخابرات عراق نیز همراه آنان بود. پس از ورود نیروهای زمینی آمریکا به عراق از جنوب که تا ناصریه پیش رفتند، و با شروع قیام مردم در استانهای جنوبی و نجف و کربلا، رجوی ها به سرعت از مهلکه گریخته و به اشرف (و بعد به مقرشان در فیلق دوم) رفتند. این ویلا و ویلاهای دیگری که توسط همراهان و بخش حفاظت رجوی استفاده می شد، مورد حمله قیام کنندگان قرار گرفت و 3 تن از نفرات سازمان (که در گورستان مروارید به عنوان شهدای کربلا برایشان نماد ساخته شد) کشته شدند. البته بعدها گفته شد این نفرات برای یک مأموریت به کربلا رفته بودند تا کسی از مخفی شدن رجوی در آنجا مطلع نشود.
قرارگاهی بزرگ در نزدیکی مرز
قرارگاهی وسیع در نزدیکی بعقوبه و نزدیک مرز ایران و عراق نیز بطور کامل در اختیار رجوی قرار داده شده بود که منطقه ای سرسبز و وسیع و دارای ساختمانهایی شیک بود که بطور دائم یک تیم 5 نفره حفاظتی در آنجا بسر می بردند. من یکی دو بار به این قرارگاه تردد داشتم حتی از اسم و آدرس دقیق آن نیز مطلع نشدم. این مقر به طور عام هیچگاه مورد استفاده نیروها قرار نگرفت و تعداد محدودی از نیروهای حفاظت رجوی از این مقر اطلاع داشتند.
کاخ تکریت
به دلیل فشارهای رجوی برای تصاحب یکی از کاخهای صدام، و از آنجا که عراقیها مخالف دادن کاخ در مجتمع کاخهای صدام در کرخ (بغداد) به وی بودند، بالاخره این کاخ در تکریت به وی داده شد. هزینه زیادی برای لوکس تر و تجملی تر کردن آن صرف شد ولی به دلیل موقعیت جغرافیایی آن و ترس از تردد به تکریت، این کاخ هیچ وقت مورد استفاده رجوی قرار نگرفت و تنها برای ارضای تجمل طلبی و زیاده خواهی های آنها بود.
کاخ سامرا
این کاخ که یک ویلای دو طبقه در شهر سامرا بود «آقا» نام داشت و تنها جهت زیارت مسعود رجوی از آن استفاده می شد. اما با وجود این که بیشتر از دوبار برای مدتی کوتاه از آن استفاده نشد، هزینه زیادی از بابت لوکس سازی آن صرف شد.
قرارگاه علوی
این محل ابتدا سنگر ضد بمب و مقر فرماندهی جبهه شمال صدام در نزدیکی پادگان سپاه دوم عراق (فیلق 2) بود. این سنگر اصلی فرماندهی و ساختمانهای مجاورش، بعداً بخشی از قرارگاه علوی شد که نزدیک شهر مقدادیه در استان دیاله عراق واقع شده بود. سنگر فرماندهی بزرگ شامل اتاقهای متعدد و سالن جلسه و رستوران و مجهز به سیستم تهویه ضد شیمیایی، میکربی و اتمی و کاملا نوسازی و مبله شده بود که در جریان اشغال عراق توسط آمریکا، به طور کامل منهدم گردید. این قرارگاه را رجوی به پاس خدمات ارزنده اش به دیکتاتور عراق در جنگ علیه ایران از وی هدیه گرفته بود، که البته پس از تحویل گیری از دولت صدام، به طور کامل مورد بازسازی قرار گرفت و به مکانی بسیار شیک و زیبا تغییر شکل یافت.
ادامه دارد....
رجوی دشمن خانواده .... در مقابل خانواده خودش را تنگاتنگ حفظ کرده است . از سمت راست مریم رجوی , مریم قجر , اشرف دختر مریم رجوی 50/ آن متعلق به مهدی ابریشمچی و 50/ مابقی متعلق به مسعود رجوی است , دیکتاتور معروف مسعود رجوی که لعنت خدا بر او باد , مصطفی رجوی معروف به ولیعهد مسعود رجوی
صاحب عکس زیر به اسم مسعود رجوی شصت و چهار ساله مدت دوسال ونیم است که از خانه خارج و تاکنون مراجعت نکرده ,نامبرده هنگام خروج یونیفورم زیتونی رنگ به تن داشته که روی آن نقشه ایران نصب شده بود اما ممکن است با توجه به شرایط سیاسی منطقه اکنون هر نوع لباسی منجمله دامن نیز پوشیده باشد و همچنین امکان دارد نقشه هرکشور دیگری را نیز به سینه نصب کرده باشد. نامبرده که به آلزایمر نیز دچار است ممکن با اسامی مختلفی مثل رهبر انقلاب , فرماندهی کل ارتش آزادیبخش , مسئول شورای ملی مقاومت , رهبرخاص الخاص وحتی صاحب زمان و زمین معرفی کند. او همچنین تمایل زیادی به پول , قدرت و زنان اعم از زشت و زیبا و پیر و جوان دارد . او همچنین در زمینه های مختلف کاری مثل تجارت و وطن فروشی , مهندسی ستون پنجم, آدمکشی, شکارانسان و احداث فرقه , سناریوسازی , همکاری با دشمن و بسیاری زمینه های دیگر تبحر و تخصص دارد از کلیه کسانی که از او اطلاعی دارند خواهشمندیم که به آدرس های زیر اطلاع داده و خانواده و دوستانش را از نگرانی رهانده و مژدگانی دریافت دارند . یاد آور میشویم که عکس فوق مربوط به بعد از گمشدن میباشد و در زیر چند عکس نیز از دوران حضورش در کنار خانواده برای شناسایی بیشتر چاپ گردیده .
خاطرات مجید روحی
.