قربانی اشرف ( فواد بصری )

فرقه مخرب رجوی

قربانی اشرف ( فواد بصری )

فرقه مخرب رجوی

خوشا به حال خودم که از فرقه رجوی خودم را نجات دادم !

واقعا عجب روزگاری در پادگان مخوف اشرف داشتیم از ابتدایی ترین آزادی برای هر انسان در فرقه رجوی خبری نبود صبح زود کله سحر بایستی بیدار می شدیم و تا شب مثل برده کار می کردیم فکر می کنم در دوران برده داری تنظیم رابطه ای که اربابان با برده می کردند باز هم بهتر از تنظیم رابطه ای بود که فرقه رجوی با ما می کرد . تازه بعد از کلی کار یومیه حالا بایستی شب در نشستی بنام عملیات جاری پاسخ می دادیم که چرا فلان کار نیمه کاره روی زمین باقی مانده اگر می گفتیم وقت نبود در جمعی که در نشست حاضر بود تحقیر می شدیم و بد و بیراه به ما می گفتند دوران خیلی بدی را در فرقه رجوی سپری می کردیم حق اعتراض نداشتیم به خانواده حق نداشتیم فکر کنیم حق نداشتیم با یکدیگر دوست شویم می گفتند دوستی فتنه است به محفل منجر می شود سلام کردن به زنها ممنوع بود اگر به زنی سلام می کردیم با ما برخورد می شد و به ما برچسب می زدند و می گفتند شما غرق جنسیت هستید و بایستی این را هم جواب می دادیم کسی نمی توانست اقدام به فرار کند رجوی و سرانش چند مدار بیرون از پادگان اشرف سیم خاردار و نیرو گماشته بودند و اگر فردی اقدام به فرار می کرد طولی نمی کشید آن را دستگیر و بدترین برخوردهای فیزیکی را با آن می کردند . فرد تشکیلاتی در فرقه نبودم چند نفری بودیم با هم محفل می زدیم محفل ما بر سر آزادی خودمان از فرقه رجوی بود به یکدیگر می گفتیم زمانی می رسد از پادگان مخوف اشرف نجات پیدا کنیم و یک زندگی آزاد داشته باشیم زندگی کردن در فرقه رجوی بسیار دشوار بود و تکراری . زمانی که آمریکا به عراق حمله کرد به هم محفلی ها می گفتم این هم مثل جنگ خلیج اتفاق خاصی نمی افتد خبر نداشتیم سرنگونی صدام نزدیک است و فرقه رجوی بایستی فکری به حال خودش بکند صدام سرنگون شد و ما خوشحال بصورت محفلی شنیده بودیم رجوی و سرانش دیر یا زود بایستی پادگان اشرف را تعطیل کنند . از طرفی وقتی آمریکا فرقه رجوی را خلع سلاح کرد اکثرا خوشحال بودند از این بابت خوشحال بودیم که دیگر نه جنگی در کار است و نه صبحگاهی که هر روز صبح بایستی چهره های منحوس رجوی با زنش را می دیدیم گذشت زمان راه فرار را باز کرد و افراد خیلی راحت اقدام به فرار می کردند و کسی نبود مانع آنها شود ازجمله من فرار را از فرقه رجوی ترجیح دادم و به تیف پناهنده شدم تیف با هر ضعفی که داشت بمراتب بهتر از فرقه رجوی بود ماندنم در تیف یک سالی طول کشید بعد از مراحل اداری به ایران باز گشتم . ایرانی که رجوی و سرانش در رابطه با آن دروغ می گفتند اخبار کذب به خورد ما می دادند و می گفتند تمامی قشر جوان جامعه هوادار ما هستند در صورتی که تمام قشر جامعه برای رجوی و سرانش تره هم خورد نمی کنند . خوشا به حال خودم که از فرقه رجوی خودم را نجات دادم و طعم زندگی آزاد را چشیدم و در کنار خانواده ام زندگی آزاد دارم . به امید روزی که فرقه رجوی نابود گردد .

مرگ بر رجوی و سرانش .

فواد بصری

 

نامه خانم حبیبی به دخترش پروانه ربیعی در آلبانی


سلام !

  1. این چندمین نامه ایست که برای شما ارسال می کنم که شاید به من مادر دل شکسته جوابی بدهی نا سلامتی من مادرت هستم و به گردنت حق دارم این چه ظلمیست که نصیب من شده تاوان چه کسی را دارم پس می دهم حق ندارم با دخترم صحبتی داشته باشم زمانی که در عراق بودی با کلی مشکلات جسمی و روحی به عراق سفر می کردم که شاید بعد از چندین سال با شما دیداری داشته باشم ولی متاسفانه یک سری آدمهای سنگ دل مانع دیدار ما می شدند این آدمهای سنگ دل ذره ای از عواطف انسانی در وجودشان حاکم نبود خیلی دلم برای شما تنگ شده چکار کنم دست خودم نیست آخه من یک مادرم .

    از زمانی که به آلبانی رفتی منتظر یک تماس تلفنی از طرف شما هستم زمانی که به آلبانی رفتی خوشحال شدم و می گفتم عراق امکان تماس نبود ولی آلبانی امکان تماس است و حتما پروانه با من تماس می گیرد راهی که برای خودت انتخاب کردی راه درستی نبود فقط مرا داغون کردی و از طرفی عمر خودت را به تباهی کشیدی . به نظر شما صحبت کردن مادر با فرزند جرم است ؟ کمی دلت به حال من مادر بسوزد خودت را اسیر کسانی کردی که ذره ای دلشان به حال شما نمی سوزد واقعا پروانه دل من به حالت می سوزد از این می سوزد که بزرگترین ظلم را در حق شما می کنند من فقط برای شما دعا می کنم که خودت را از چاهی که در آن افتادی نجات دهی و زندگی آزادی داشته باشی هنوز هم دیر نشده هر لحظه اراده کنی می توانی تصمیم عاقلانه ای برای خودت بگیری و خودت را نجات دهی . یک آرزو دارم تا در قید حیات هستم تو را ببینم و در آغوش بگیرم .

    به امید روزی که خبر به من برسد که پروانه بدنبال زندگی آزاد خود رفته .

    قربانت مادرت مهین حبیبی .