قربانی اشرف ( فواد بصری )

فرقه مخرب رجوی

قربانی اشرف ( فواد بصری )

فرقه مخرب رجوی

شرح زندان و شکنجه در فرقۀ رجوی از زبان یکی از قربانیان و شاهدان عینی


به قلم خانم مریم سنجابی عضو جدا شدۀ شورای رهبری سازمان مجاهدین
 
چون من یکی از قربانیان و شاهدان عینی این دوران مخوف بودم به شرح آن روزهای سخت می پردازم.
 
اواخر سال ۷۳ بود و در آنزمان من حدود ۸سال بود که به سازمان پیوسته بودم و در رده تشکییلاتی مسئول ستاد مسئولیت یک یگان حفاظتی ساختمان های شهری سازمان در بغداد و همزمان مسئولیت مالی و امور دفتری مسئول کل حفاظت مقر بغداد را بعهده داشتمبا ۸سال سابقه و مسئولیت حساسی که داشتم اساسا فکر نمیکردم که مورد شک و سوظنی در سازمان قرار بگیرم و بخاطر کارها و مسئولیت هایم گاه در روز تا ۱۸ ساعت مشغول کار بودم
 
در یکی از همین روزها فرمانده ام به نزد من امده و گفت برای یکسری امور مالی و دفتری بایستی به قرارگاه اشرف بروم با اینکه دران روزها تا حدودی در جریان گم شدن و کم شدن برخی نفرات بودم و میدانستم موضوعی به اسم شک کردن به نفرات و تحقیق پیرامون انها پیش امده ولی اساسا فکر نمیکردم در رابطه با خودم نیز چنین اتفاقی بیفتد ولی ازانجا که همواره در سازمان بدون چون و چرا از همه اوامر اطاعت میکردیم بلافاصله اماده رفتن به اشرف شدم هنگام سوار شدن به خودرو متوجه شدم برخلاف روال معمول که همواره یک کلت و کلاش به همراه میبردیم یکی از مسئولین سازمان به نام پری بخشایی نیز همراه من سوار ماشین شده و گفت نیازی به گرفتن سلاح نیست
 
همانجا درحالیکه میدانستم این موضوعات کمی عجیب است و حدس زدم به من هم شک شده ولی چون خودم در آرامش بودم و فکر میکردم سوتفاهمی شده و با چند سوال و جواب موضوع حل میشود چیزی نگفتم وبه سمت اشرف حرکت کردیمبعد از رسیدن به اشرف برخلاف روال همیشگی که به یک محل مشخص شده میرفتیم پری بخشایی مرا سوار یک ماشین دیگر کرده و بدون هیچ توضیحی به سمت خیابان ۴۰۰براه افتادیم و ماشین وارد همان قلعه معروف و مخوف واقع در خیابان ۴۰۰ شد.بعد از اینکه درب های اهنی در پشت سرما بسته شد بسرعت و با ضرب و شتم مرا از ماشین پیاده کرده و به درون اتاقی هل دادند پس ار ورود به اتاق محبوبه جمشیدی را دیدم که در پشت میزی نشسته بود و مرا بر روی صندلی نشاندند وی بلافاصله شروع به داد وفریاد و فحش و ناسزا کرده که تو نفودی هستی و ترا میکشیم و تا میخواستم حرفی بزنم با اماج سیلی و فحش روبرو بودم و بعد از چند دقیقه چشم مرا بسته و به اتاقی بردند وقتی مرا به داخل اتاق پرت کردند متوجه شدم ۵ خواهر دیگر نیز انجا بودند – فریده علیزاده مژگان محمد زمانی – زهرا احمدی که اسامی بقیه یادم نیست.تقریبا به مدت ۲۴ ساعت در شوک و ناباوری بودم و توان هیچ کاری نداشتم و فقط از وضعیتی که پیش امده بود گریه می کردم و نمیتوانستم باور کنم د ر سازمانی که با ان عشق و علاقه انرا انتخاب کرده ام و روزی امال و ارزو های من بوده اینگونه بلایی بسر من بیاورد.بعد از مدتی که دوستانم مرا دلداری دادند به خودم امدم و متوجه اطراف شدم در محلی قرار گرفته بودیم که فکر میکنم سه الی چهار اتاق دیگر داشت و در هر اتاق نیز تعدادی مثل ما را زندانی کرده بودند ما ۵-۶ نفر فقط می توانستیم همدیگر را ببینیم و هنکام بیرون رفتن از اتاق بر روی چشم های ما چشم بند زده و پشت هم ردیف کرده تا برای دستشویی و وضو گرفتن برویم.
 
روزی سه بار درب های اهنی اتاق باز میشد و خارج از ان اجازه نداشتیم که در صورت نیار به بیزون برویم برای هر نفر نیز به مدت یک دقیقه بیشتر برای استفاده از دستشویی اجازه نمیدادند و اکر کسی دیر میکرد سزایش فحش و توسری بود هفته ای یکبار نیز ۵ دقیقه برای استحمام به ما وقت میدادند.
 
بعد از حدود یک هفته ما را به اتاق د یگری بردند که در ان اتاق حدود ۳۰ نفر می شدیم یکسری اسامی علاوه برا سامی فوق که یادم است عبارتند از:مهری سعادت – معصومه ترابی – فاطمه مهرنیا – فتانه عوض پور – عفت نجاتی – فریبا فروغی – مهین لطیف – ناهید سعادت – پروانه یزدیان ودر محل های دیگر خواهران از جمله مرضیه نوری – مرضیه رضایی – مریم ترابی – فرح حاتمیان – طوبی بزرگمهر – میترا ایلخانی – مینا جهانی فاطمه علیزاده – صغری خان محمدی و…. بودند.حدود یک ماه این شرایط طاقت فرسا ادامه داشت تا اینکه مجددا ما را به محلی دیگر منتقل کردند.
 
در این مدت زندانبان های ما عبارت بودند حشمت تیفتکچی – ناهید صادقی و کبری حسن وند که در هر تردد به بیرون اتاق با فحش و ناسزا و توسری انان روبروبودیم و تا این زمان من کس دیگری را ندیده بودم در اولین روزهایی که به محل جدید منتقل شدیم صبح یکی از روزها مرا صدا زده و درحالیکه چشم ها و دست هایم را بسته بودند به یک اتاقی منتقل نمودند در ان اتاق یکی از زنان مجاهد به نام فاطمه خردمند در پشت میزی حضور داشت و از من خواسته شد که انجا سرپا بایستم وی شروع به سوال وجواب و بازجویی از من نمود وی با فحش و ناسزا شروع کرد که من اعتراف کنم که نفوذی بوده و خودم و برادرم را دولت ایران به قصد نفوذ به داخل سازمان فرستاده است با شنیدن این حرف ها ازانجا که اینقدر برایم غیر منتظره و عجیب و غریب بود به وی اعتراض کردم که این واقعیت ندارد و مگر میشود درحالیکه برادرم در سازمان قربانی شده و خودم نیز به مدت ۸سال است در سازمان هستم و از همه چیزم در این راه گذشته ام نفوذی باشم و لی حرفهای من فایده ای نداشت و اساسا به حرفهای من توجهی نمیکرد و مرا در زیربارانی از مشت و لگد گرفت و با پوتین نظامی از نوک پا تا فرق سرم را لگد مال میکرد در روزهای بعد این وضعیت فجیع تر شده و پس از ۵ دقیقه اول که حرفهایش را تکرار میکرد شروع به کتک زدن من می نمود و ساعت ها مرا ایستاده و رو به دیوار نگه میداشت وقتی که دیگر توان ایستادن نداشتم مرا به زمین انداخته و با پوتین هایش تمام بدنم از جمله صورتم را لگد مال میکرد که در یکی از روزها لبم دچار پارگی و خونریزی شدید شد که نه تنها هیچ مداوایی انجام نشده وبخیه نزدند پس از سالیان ان اثر ان همچنان بر روی لبم باقی است.در یک روز دیگر آنچنان مثل وحشی ها به من حمله ور شد که قصد شکاندن دستم را داشت و دیوانه وار دستم را می پیچاند که بشکند که با مقاومتی که کردم موفق به این کار نشد ولی عصب های دستم آسیب جدی دیدند و تا چند سال در دست راستم بیحسی داشتم ولی همچنان اثار درد و علائم ان در من باقی است.این وضعیت حدود ۱۰ روز ادامه داشت و در این حین مرا از بقیه جدا کرده و به یک سلول انفرادی برده بودند که در ان فقط یک تخت وجود دشت و کف زمین پر از خاک بود و به من گفته میشد هر وقت که صدای باز کردن قفل را شنیدی بایستی بلافاصله از جایت بلند شده و خبر دار بایستی و برای اذیت کردن و ایجاد وحشت و شکنجه من از شب تا صبح چند بار با سروصدای زیاد درب اتاق را باز کرده و اگر قبل از ورود نفر نگهبان در حالت ایستاده وخبر دار نبودم یک فصل کتک دیگر میخوردم.درطی روزها نیز مرا به محلی دیگربرده و وادارم میکردند رو به دیوار ایستاده و یا تا کمر برای ساعت ها خم شوم تا جاییکه حالم بهم خورده و بالا می اوردم و مرا سپس برمیگرداندند.
 
یک روز نیز شهین حائری و سعیده شاهرخی و چند نفر دیگر که نتوانستم مشاهده کنم مرا کشان کشان به محلی برده و دست و پای مرا بسته و به شیوه رایج شلاق زدن/ به کف پایم و تمام بدنم با یک وسیله پلاستیکی شلاق میزدند تا جاییکه از هوش رفتم که بعد از ان اب بر روی سروصورتم ریخته و مجددا مرا به هوش اورده و دوباره شروع به زدن میکردند تا اینکه مجدد بیهوش شدم و وقتی به هوش امدم خودم را در همان سلول دیدم پس از این ده الی دوازده روز طاقت فرسا و شکنجه های متوالی دیگر مرا به نزد بقیه نبرده و مجددا به همان محل قدیمی واقع در خیابان ۴۰۰ برگرداندند.
 
در انجا در اتاقی تنها بودم حوالی غروب بود که بتول یوسفی که فکر میکنم کمی به مسائل پزشکی وارد بود را آوردند که مرا معاینه کند در ان لحظه که خودم نیز از مشاهده بدنم به وحشت افتادم متوجه شدم تمام بدنم از جمله پاها و دستانم کبود و سیاه و ورم کرده و زخمی بود که البته بدون هیچ گونه مداوایی اتاق را ترک کرده و رفت بعد از گدشت چند روز دیگر یک روز لیلا سعادت به اتاق امده وبرای من یک دست لباس تمیز اورد و ماشینی اورده و با اسکورت ۴- ۵ نفر مسلح و همرا با یکی دیگر از خواهران بنام انسیه نوید مرا به بغداد بردنددر انجا مرا به اتاقی برده و دو سه روز در انجا در وضعیت عادی نگه داشتند و دیگر از کتک و فحش و ناسزا خبری نبود در طی ان مدت نوار جدیدی از نشست مریم رجوی با اعضای سازمان که در پاریس ضبط شده بود برای من گذاشتند و به این ترتیب فهمیدم مجددا بند جدیدی را اعلام کرده اند بنام بند فردیت یا بند ف که محتوای این بود همه نفرات بعلت فردیت ممکن است همه سوابق و وضعیت خودرا قبل از سازمان بیان نکرده باشند و با سازمان ناصادق بوده باشند از جمله نفراتی که ممکن است به زندان رفته و همکاری کرده باشند یا مشکلات و مسائل خاصی در جامعه داشته اند و بایستی در طی این بند جدید همه مجد د انقلاب کرده و همه انچه که از سازمان پنهان نگاه داشته اند را بیان کنند.البته این سری نشست ها نیز در درون سازمان بعدا متوجه شدم که خالی از لطف نبود و همه در طی نشست ها اساسی مورد فحاشی و در مواردی ضرب و شتم و هتک حرمت و تحقیر شخصیت قرار گرفته اند و دیگر نشست های سازمان وارد مرحله جدیدی از خشونت شدده بود.
 
خوب بعد از ان دو سه روز حوالی عصر روز سوم انسیه نوید به دنبال من امده و گفت اماده شو کسی می خواهد تراببیند.و مرا به سمت ساختمان های محل استقرار مسعود رجوی در بغداد بردند از انجا که قبلا خودم به این ساختما نها تردد داشتم محل را می شناختم و لی حدس نمیزدم که ممکن است خود مسعود رجوی شخصا جلسه ای با من بگذارد.
 
وقتی وارد اتاقی در طبقه همکف همان ساختمان واقع در مقر جلالزاده در بغداد شدم مشاهده کردم مسعود رجوی در حالیکه خیلی خشن و ناراحت به نطر میرسید در پشت میز نشسته و در اطراف اتاق مهدی ابریشم چی محمدعلی جابرزاده محمد علی توحید ی و یکی دو نفر دیگر از مسئولین برادر و همینطور نصرت توکلی مسئول ستاد سررشته داری و دو سه خواهر رده بالای دیگر سازمان نشسته بودند.مسعود رجوی خودش جلسه محاکمه را شروع کرده و به من گفت تو به جرم نفوذی متهم هستی خودت چه میگویی من که توان و تحمل این حرف را نداشتم بعد از لحظاتی که بر خودم مسلط شدم شرح دادم چنین موضوعی اساسا غلط است و اخر چه سند و مدرکی بر این ادعا دارند و برادر من در سال های گذشته اعدام شده بود و این دلیلی بر رد این اتهامات بود با اینحال در ان جلسه به هیچ عنوان حرف های مرا قبول نکرده و در حالیکه جمع حاضر شروع به تحقیر من میکرد مجددا مسعود رجوی و مهدی ابریشم چی گفتند که ما حرف های تو را در رابطه با خودت قبول میکنیم و تو ممکن است نفوذی نباشی و لی بوسیله برادرت گول خورده ای و ما این موضوع را تحقیق میکنیم و سپس مرا تحویل نصرت توکلی داده و به ستاد اداری در اشرف منتقل کردند.
 
جالب این که بعد از حدود سه ماه زندانی شدن و ان همه شکنجه های طاقت فرسا مسعود رجوی بسیار حق به جانب در این ماجرا میگفت این موضوع برای سازمان لازم و درست بوده و در طی یکی دو نشست دیگرکه برای تعداد زیادی از نفراتی که به همین سرنوشت من دچار شده بودند گذ اشت بشدت از این کار دفاع کرده و بصراحت میگفت موضوع حفاظت من در میان بوده و این کمترین بهایی بوده که شما بعنوان اعضای سازمان بایستی پرداخت میکردید.
 
در طی مراحل بعد و سایر نشست ها نیز از ما میخواستند که درواقع از خود انتقاد کرده و بگوییم که چه برما گذشت و در واقع از نفرات این را میخواستند که بگویند حق با سازمان بوده و ما مستحق چنین ر فتاری بودیم و موضوع جان رهبری درمیان بوده است.همان زمان یکبار یکی از مسئولین مرا صدا زده و از من خواست که باصطلاح سازمان تناقضات خودم را در این رابطه نوشته و صفرصفرکنم که من همانجا به وی گفتم هرگز چنین کاری نخواهم کرد و شما از من چه میخواهید – من چه باید به شما بگویم ایا میخواهید من شرح شکنجه هایی که برمن رفته را بنویسم/ ایا تحمل شنیدن و خواندن ان را دارید / در اینجا بود که دست از سر من برداشته و دیگر حداقل در این باره از من سوالی نکردند.
 
و اما ادامه ماجرا بعد از حدود دو ماه که مرا از موضع مسئولیت مهم و حساسی که قبل از این ماجرا داشتم به ستاد اداری فرستاده بودند یک روز مجدد فرمانده ام مرا به اتاقش صدا زده و گفت مسعود رجوی پشت خط است و میخواهد با توصحبت کند وقتی گوشی را گرفتم به من تبریک گفت و گفت ما در این مدت پیکی به ایران فرستاده و دررابطه با تو و برادرت تحقیق کردیم و بالاخره ثابت شد که تو عنصر نفو ذی نبودی و به این ترتیب ماجرای مسخره انها در مورد من بعد از ۵الی ۶ماه پایان یافت.و اما دررابطه با سایر خواهران و برادرانی که اسیر این داستان وحشتناک شدند تا جاییکه می توانم حدس بزنم حدود ۱۰۰ خواهر و ۵۰۰ برادر را در ان مقطع مورد ظن نفوذی قرار داده و در طی این دوسه ماه ایزوله و زندانی نمودند که مربوطه به همه لایه های سازمان از نفرات جدید گرفته تا بالاترین میشد.
برغم شهادت یکسری از اقایانی که از سازمان جدا شده و شاهد عینی این زندان ها بودند حدود ۶نفر….. در این رابطه قربانی شدند و من پرونده یکسری از آنان را در پرسنلی مشاهده کردم.
 
ان زمان که من در این زندان ها بودم معصومه ترابی و مریم ترابی نیز به جرم نفوذی دستگیر شده بودند مریم ترابی بعلت اینکه در سطح تشکیلاتی پاین تری بود در نزد ما نبود ولی بعد از اتمام این ماجرا متوجه شدم وی در اثر شکنجه هایی که به وی اعمال کرده بودند دیوانه و روانی شده و الان همچنان در سازمان توسط خواهر بزرگترش معصومه نگه داری میشود.همینطور در روزهایی که در ان محل اول بودیم در طی هفته ها همواره صداهای گوشخراش و فریاد خواهران دیگر را میشینیدم که مرتب فریاد میکشید و کمک میخواست و ناله میکرد.
 
و در ان چند روز اخر که مجددا به زندان واقع در خیابان ۴۰۰ منتقل شدم نیز صدای برادران را بطور واضح میشنیدم که داد و فریاد میکردند و التماس میکردند که مورد ضرب و شتم قرار نگیرند.
 
البته خوشبختانه تعدادی ازآقایانی که در آن زندان ها بوده و بعدها از سازمان جدا شده و نجات پیدا کردند خاطرات خود را نوشته اند و ازمن نیز نام برده اند که بدینوسیله از آنان از جمله اقای جواد فیروزمند و محمد رزاقی تشکر میکنم.
 
در اینجا میخواهم ابتدا اسامی نفراتی که بعنوان زندانبا ن و شکنجه کردن دوستان خودشان دست داشتند افشا کنم و سپس به خاطر ثبت در تاریخ اسامی نفراتی که قربانی این عمل شوم رجوی شدند را اعلام کنم.
 
تعدادی از زندانبانان که در شکنجه افراد زندانی نیز دست داشتند عبارت بودند از:
 
فاضل موسوی،حسن حسن زاده محصل(دو تن از مسؤلین ستاد اطلاعات) ،مجید عالمیان،مختار جنت صادقی ،نریمان عزتی،سید محمد سادات دربندی(عادل).محسن امینی ،حمید یوسفی،حجت بنی عامری(حکمت)،حسن رودباری،حسین اصفهانی،نادررفیعی نژاد، ،محمد رضا محدث،،محمد شعبانی(باقر) فریدون سلیمی و حسین فرزانه سا. ،سپیده ابراهیمی،محبوبه جمشیدی، پری بخشایی – لیلا سعادت – فریبا خداپرستی – سعیده شاهرخی – ناهید صادقی – کبری حسن وند – حشمت تیفکتچی – فاطمه خردمند و انسیه نوید.
 
و حال افرادی که بشدت شکنجه شده و زیر شکنجه جان سپردند:
 
قربانعلی ترابی اهل شمال در اثر شکنجه و فشار های طاقت فرسا در میان دستان بقیه دوستانش جان سپرد (زنش زهرا سراج بوده و پسرش محمدرضا ترابی در حال حاضر در اشرف است و یکی از خواهرانش نیز به نام مریم ترابی دراثر شکنجه های طاقت فرسا و موضوع کشته شدن برادرش روانی شد.
پرویز احمدیفرهاد طهماسبی اهل تهران که از اردوگاه حله به سازمان پیوسته بود و در نشریه ۳۸۰ در سال ۱۳۷۵ ، سازمان اعلام کرد که این فرد موقع رفتن به عملیات در منطقه مرزی توسط یک نفوذی کشته شده است.در صورتیکه در سال ۱۳۷۳ و در زیر شکنجه توسط دژخیمان رجوی بقتل رسیده بود.
 
جلیل بزرگمهر اهل کرمانشاه (برادرش خلیل و خواهرش طوبی بزرگمهر نیز بشدت در ان دوران تحت شکنجه وآزار و اذیت بودند).الیاس کرمی اهل ایلام.حمزه حیدری که خلبان نیروی هوایی ایران بوده و در سال ۱۳۶۸ به عراق آمده بود.

 

مصاحبه با آقای مجتبی نوری از خانواده های اعضاء فرقه رجوی

با سلام خدمت آقای نوری و با تشکر از شما که در مصاحبه ما شرکت می کنید .
•    
من هم خدمت شما سلام عرض می کنم و خسته نباشید می گویم.
•    
آقای نوری به عنوان اولین سئوال، شما نسبت به عملکرد فرقه رجوی آشنا هستید می خواستم در رابطه با فرقه بیشتر توضیح دهید .
•    
راجع به فرقه رجوی همین قدر می دانم که فرزندان این مرز و بوم را فریب داده و با وعده وعیدهای پوچ و تو خالی آنان را در زندان ذهن خودشان نگه داشته است آنان نه به فکر این کشور و نه به فکر مردم هستند فرقه رجوی فقط شعار می دهد و به دنبال منافع شخصی خودشان هستند . مردم ایران از فرقه رجوی متنفر هستند هیچ پایگاه و جایگاهی در بین مردم ایران ندارند .
•    
چند نفر از اعضای خانواده شما در فرقه اسیر هستند .
•    
فقط برادرم در فرقه رجوی اسیر است .
•    
برادر شما چند سال در فرقه رجوی اسیر است .
•    28
سال اسیر است .
•    
آیا در طی این سالها تماس با شما داشته است ؟
•    
خیر !
•    
تا کنون چه اقداماتی برای تماس و یا ملاقات با برادرتان انجام داده اید ؟
•    
با سازمانهای حقوق بشری نامه نگاری کردیم، به ملاقات صلیب سرخ به تهران رفتم چند بار با کلی مشکلات شغلی که داشتم به عراق سفر کردم . ولی جوابی نگرفتم . مشکل این جاست که برادرم در عراق شماره تلفنی ندارد که من بتوانم با او تماس داشته باشم .
•    
تا به حال برای ملاقات به عراق سفر کرده اید ؟
•    
بله !  شش بار به عراق سفر کردم .
•    
آیا فرقه رجوی اجازه داد با برادرتان ملاقات کنید ؟
•    
در این رابطه تلاش زیادی کردم با برادرم ملاقات کنم ولی موفق نشدم .
•    
آخرین باری که به عراق سفر کردید چه زمانی بود در رابطه با برادرتان چه کاری انجام دادید .
•    
آخرین بار آذر ماه 94 به عراق سفر کردم و از آنجا به کمپ لیبرتی رفتم برادرم را خیلی صدا کردم فرقه رجوی اجازه نمی داد  با برادرم حتی برای چند دقیقه ملاقاتی داشته باشم ما حتی با نمایندگان مجلس عراق هم ملاقات داشتیم نامه کتبی به آنها دادم و از آنها تقاضا کردم ترتیبی دهند که بعد از چندین سال با برادرم ملاقات کنم .
•    
چه خاطره ای از فعالیت خودتان با انجمن نجات دارید ؟
•    
چند سال است که با انجمن نجات فعالیت دارم خاطرات خوبی داشتم بهترین خاطره من از انجمن نجات صمیمی بودن بین ما بوده . ولی خاطرات بدی آن موقع در کنار پادگان اشرف و در حال حاضر کمپ لیبرتی . قبل از تعطیلی پادگان اشرف وقتی کنار پادگان اشرف می رفتم چند روزی که آنجا بودم فقط سنگ پرانی شنیدن دشنام از طرف اسیران توجیح شده فرقه رجوی . گریه های پدران و مادران واقعا رجوی چه جوابی دارد به خدا بدهد .
•    
حاضرید برای آزادی برادرتان هر کاری را انجام دهید ؟
•    
بله ! هر کاری باعث شود برادرم از فرقه رجوی نجات یابد من انجام می دهم  در ایران باشد و خارج از ایران و تا برادرم را از فرقه رجوی نجات ندهم  از پا نمی نشینم .
•    
چه خواسته ای از سازمان های حقوق بشری دارید ؟
•    
من فقط یک خواسته از مقامات و سازمانهای حقوق بشری دارم آنهم ترتیبی دهد که من با برادرم ملاقات کنم آنهم بیرون از کمپ لیبرتی و بدور از سران فرقه رجوی خواسته من همین است .
•    
با تشکر از شما از اینکه وقتتان را در اختیار ما گذاشتید .
•    
من هم از شما تشکر می کنم .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

گفتگویی با محسن اسدی که پدرش اسیر فرقه رجوی می باشد

  

گفتگویی داریم با آقای محسن اسدی جوانی پر شور و خون گرم آقای اسدی 29 سال سن دارد و پدرش نزدیک به 30 سال است در فرقه رجوی اسیر است و تا به حال هیچ خبری از پدرش ندارد به تازگی فعالیت خود را با دفتر انجمن شروع کرده و هر کاری که آزادی پدرش را در بر گیرد حاضر است انجام دهد .
•    آقای اسدی با سلام خدمت شما و حضور شما در این مصاحبه .
•    من هم خدمت شما سلام عرض می کنم و به شما خسته نباشید می گویم .
•    آقای اسدی از فرقه رجوی چه می دانید ؟
•    من تا حدودی از طریق سایت انجمن نجات و مقالات عملکرد فرقه را در رابطه با اعضای خود مطالعه می کردم ولی برای من جا نیفتاده بود تا زمانی که به عراق اعزام شدم و از نزدیک محل زندگی اعضا ء و یا بهتر بگویم اسیران را از نزدیک دیدم فرقه رجوی فرقه خطرناکی است و بهتر بگویم  ضد بشر است یک سری افراد را با فریب نزد خود نگه داشته است و در کانکس زندگی می کنند برای من درد آور بود و با خودم می گفتم پدرم چندین سال است که اسیر این فرقه است و در کجا زندگی می کند .
•    آیا از اعضای خانواده شما فردی دیگری در فرقه اسیر است ؟
•    خیر !! فقط پدرم در فرقه رجوی اسیر است .
•    آقای اسدی پدر شما چند سال در فرقه رجوی اسیر است ؟
•    نزدیک به 30 سال است که در فرقه رجوی اسیر است .
•    آیا در طی این چندین سال اسارت تماس و یا نامه ای برای شما ارسال کرده است ؟
•    خیر !!
•    تا کنون در رابطه با تماس و یا ملاقات اقدامی کرده اید ؟
•    بایستی اعتراف کنم . کوتاهی از من بوده و از فعالیت خودم با انجمن زمان زیادی نمی گذرد اگر از همان ابتدا همکاری خودم را با انجمن شروع می کردم قطعا تا به حال به نتیجه خوبی در رابطه با آزادی پدرم می رسیدم . خوشبختانه از زمانی که با انجمن نجات فعالیت خودم را شروع کردم توانستم سفری به عراق و از آنجا به لیبرتی داشته باشم و محل اسارت پدرم را از نزدیک ببینم .
•    تا به حال برای ملاقات به عراق سفر کرده اید ؟
•    بله  ! یکبار آنهم در کنار لیبرتی .
•    آیا فرقه رجوی اجازه ملاقات به شما داده است ؟
•    خیر ! نه فقط اجازه ملاقات به من نداد بلکه یک سری از عناصر خود را توجیح کرده بود با فحش از من استقبال کردند .
•    آخرین باری که به عراق سفر کردید چه زمانی بود اگر سفری داشتید چه کارهایی در رابطه با آزادی پدرتان انجام دادید ؟
•    من مورخ 26/8/94 به عراق سفر کردم و به لیبرتی رفتم کمپ لیبرتی را از نزدیک دیدم خودم شخصا شوکه شده بودم زبانم بند آمده بود فکر نمی کردم با چنین صحنه ای مواجه شوم زندگی در کانکس مشخص بود که اسارتگاه است متاسف می شدم بد تر از اسیر سران فرقه با آنها رفتار می کنند و کاملا مشخص بود و افسوس می خوردم که پدرم در دام چه کسانی افتاده است .
•    چه خاطره ای از دوران فعالیت خود با انجمن نجات دارید ؟
طی مدت کمی که با انجمن نجات در ارتباط هستم خاطرات خوبی داشتم اولین خاطره ای که دارم فکر می کردم که فقط من درد کشیده هستم ولی وقتی با یک سری خانواده به عراق سفر کردم و یا در جلسات انجمن شرکت کردم مادران و پدران رنج کشیده و درد دیده  را می دیدم درد خودم را فراموش کردم و به این نتیجه رسیدم تا توان دارم دنبال آزادی پدرم از فرقه رجوی باشم .

•    برای آزادی پدرتان چه کارهایی حاضرید انجام دهید ؟
•    هر کاری که در توانم باشد حاضرم انجام دهم باز هم حاضرم مجددا به عراق و از آنجا به لیبرتی بروم و فعالیت کنم و آزادی پدرم را محقق کنم .

•    خواسته شما از مقامات و سازمان حقوق بشری چیست ؟

•    تنها خواسته ای که از سازمانهای حقوق بشری دارم این است که راهی را برای من هموار کنند که بعد از چندین سال بتوانم با پدرم ملاقات کنم و آن را در آغوش بگیرم به لحاظ حقوق بشری این حق من است

•    با تشکر از شما آقای اسدی از اینکه وقت خود را در اختیار ما گذاشتید .

•    من هم از شما تشکر می کنم .