داریوش دهقان فرد با سابقه ای در فرقه رجوی بود آن اوایل فرد تشکیلاتی و در تمام زمینها فعال بود و مسئولیت چندین نفر را به او می دادند در پادگان اشرف در مقر ما بود از پادگان اشرف به مقر موزرمی که در شهر عماره عراق بود داریوش در مقر ما بود چند سالی با هم در یک مقر بودیم در مقر موزرمی داریوش کارهای تشکیلاتی به او سپرده می شد به نحو احسنت انجام می داد در مقر موزرمی تحت فرماندهی زهره قائمی داریوش از یک نقطه ای دستورات سران فرقه را نمی پذیرفت و از آنجایی که اهل شیراز بود و رگه ای از جنوب در خانواده او بود وقتی او را می دیدم به آن می گفتم داریوش چه خبر در جواب می گفت اصلا ما معلوم هست در بیابانهای عراق بدنبال چه هدفی هستیم به مرور زمان داریوش شده بود سوژه نشست های غسل هفتگی و نشست عملیات جاری و روز به روز اوضاع تشکیلاتی داریوش توی گل فرو می رفت از آن پس هیچ نیرویی به سپرده نمی شد و مسئولیتی به آن نمی دادند در واقع ول در مقر می چرخید بعضی وقتها به انبار تاسیسات مراجعه می کرد و شروع می کرد به محفل زدن از دست سران فرقه رجوی شاکی بود دلش می خواست هر چه سریعتر فرقه را ترک کند و به دنبال زندگی آزاد خود برود یک روز که در انار تاسیسات بودم داریوش به انبار آمد و چهره اش زرد شده بود و خیلی بهم ریخته بود بعد از سلام و احوال پرسی به آن گفتم خبری شده چهرات نشان می دهد خیلی بهم ریخته ای گفت از دست این سگ پدرها بهم ریخته ام گفتم مگر اتفاقی افتاده گفت دیشب مرا از خواب بیدار کردن به من ابلاغ کردند که بروم اتاق کار زهره قائمی من هم صورت نشسته به اتاق او رفتم وارد اتاق شدم عباس داوری ( رحمان ) احمد واقف . حجت بنی عامری . حسین ربوبی ( فضلی ) و خود زهره قادمی در اتاق نشسته بودند و منتظر من بودند وارد اتاق شدم سلام کردم هیچ کدام جواب سلام مرا ندادند زهره قائمی تا مرا دید گفت ببینید بی شعور و خودش ول کرده حتی آبی به صورتش نزده و لباسهایش را هم مرتب نکرده انگار در چاله میدان زندگی می کند که آقایان بدون هیچ مقدمه ای شروع کردند به فحش دادن و احمد واقف بلند شد و یک چک به صورتم زد به من گفتند زندگی عادی نداریم اگر فکر می کنی با شخم زدن تشکیلات ما تو را به خارجه می فرستیم کور خواندی همین جا در اشرف خاکت می کنیم گفت من هم در جواب گفتم خسته شدم از مناسبات شما خسته شدم از عراق خسته شدم از خودم خسته ام شده می خواهم بدنبال زندگی خودم بروم این جرم است بعد از اینکه این حرف را زدم ریختند روی سرم و یک کتک مفصلی مرا زدند این هم دستمزد این همه سال که با اینها بودم مدتی گذشت داریوش را مجددا دیدم گفت فهمیدی چی شده به من گفتند می خواهیم تو را به مرز بفرستیم کمی فضایت عوض شود و هم یک راه مناسبی برای واحد های راهگشا را چک کنی مسئول تیم پرویز مصطفی است مسئول مهندسی مقر آمادگی آن را داشته باش گفت این همه بهانه است اینها می خواهند مرا از بین ببرند و از شر من خلاص شوند با یک تیم 3 نفره داریوش را به مرز فرستادن مسئولیت تیم با پرویز مصطفی بودیکی از افراد تیم با من محفل داشت بعد از چند از رفتن داریوش می گذشت به ما ابلاغ کردن در سالن غذا خوری نشست است در سالن جمع شدیم و زهره خانم برای ما سخنرانی کرد این دریده با وقاحتی که داشت گفت داریوش در مرز نافرمانی کرد و روی مین رفت و در جا کشته شد چقدر ما می گویم فرمان پذیری . فرمان پذیری . یعنی این . همه در نشست تعجب کرده بودند بخصوص من چون می دانستم داریوش چه وضعیتی داشت با یکی از نفرات تیم که با داریوش رفته بود محفل داشتم او را در یک جا خلوت گیر آوردم به آن گفتم راستش را بگو چه بلایی بر سر داریوش آمد جریانی را برایت تعریف می کنم به هیچ کس نباید بگی گفت به مرز که رسیدیم کمی استراحت کردیم برادر پرویز به داریوش گفت این مسیر را می بینی می خواهم تو را چک کنم مسیر را مستقیم برو و از کنار سیم خاردار تردد کن می توانی یک مسیر خوب برای واحد ها پیدا کنی برو ببینم چکار می کنی وقتی داریوش راه افتاد من به برادر پرویز گفتم این مسیری که داریوش دارد می رود چک نشده است و این بنده خدا آموزش کافی ندارد چرا آن را فرستادی یکی از ما ها که آموزش دیده ایم بایستی می رفتیم در جواب برادر پرویز به من گفت خفه شو زیاد حرف بزنی حالت را جا می آورم 15 دقیقه ای گذشت مسغول خوردن تنغلات بودیم صدای انفجار مین آمد تمام تنم لرزید و پرویز مصطفی بی خیال نشسته بود به سمت مسیری که داریوش رفته بود رفتیم داریوش روی مین رفته بود و مثل یک لاشه در میدان مین افتاده بود به چهره پرویز مصطفی نگاه می کردم خوشحال بود که ماموریت خود را انجام داده بود داریوش به دستور سران فرقه و توسط فردی بنام پرویز مصطفی به قتل رسید . احمد واقف به آن گفته بود در اشرف خاکت می کنیم این کار را انجام داد و داریو ش را با تعداد نفرات اندک در اشرف خاک کردند .